فنس فلزی با برگ مصنوعی هنر! نوشته از داریوش ثمر.

*فَنس فلزی ازهنر با رو کشِ برگِ پلاستیکی*!
نویسنده ؛ داریوش ثمر.
دگر گشت فرهنگی در دنیای مجازی (فَنس گیاه نما) است، بر سیم های فلزی سرد، برگ مصنوعی بنا میشود!
البته این صفت مصنوع بودنِ فرهنگ پروریِ مجازی،
امکان تحول به سوی مثبت هم دارد که به بیداری و هوشیاری کاربر مجازی برمیگردد ، باید تفاوت ها را شناسایی کند و فقط کاربر خالی مجاز نباشد ،
(ببیند و بگذرد و برود!)
کارِ کاربرِ بی بهره است ، کاربر مجازی باید *مخاطب* باشد واکنش نشان دهد و گوش شنوا و قوه تفکیک و تمیز از نظر فرهنگی در او فعال باشد، *مخاطب* باید آنانی را که با صدای بلند و بی قید و بی جهت اربده فرهنگ میزنند را کنار بزند تا طنینِ نرم فرهنگ را از خطاها و اشتباهات تشخیص دهد.
مخاطب فرهنگی باید همراه فرهنگ باشد و فعال در فرهنگ باشد. این باید یک قید عمومی در هنجار زیبانگری است بایدِ فرهنگی است.
دوستان گفتم خطاها و اشتباهات چه تعمدی باشد چه سهل انگاری ذاتی! خطا و اشتباه است اجازت دهید نمونه آورم و *این آرامش را در درون داشته باشید که نمونه هایم ممکن است در گستره خود حتی شما را هم در آن دایره قرار دهد* (پس با عدم تخاصم و تفکر در اینکه سخنم کنایه است !!)
(محتوا را دریابید) و هرگونه هم که ادراک کنید،
هرگونه هم که برداشت کنید من گفت خویش را بنا بر آنچه قلبی احساس میکنم، میگویم.
گفتم نمونه میآورم از اشتباهات و خطاهای گسترش فرهنگ درمجازی این باشدکه ؛ در باب ارکان مختلف فرهنگی از سنتها، باورهای فرهنگی جشنهاو فی المثل (گاه شمار جشن های باستانی) را در یک پیام روزانه ارائه کنیم بگوئیم اکنون *مهرگان* است یا امروز *بهمن گان* است *سده* است و بگوئیم به عنوان فرهنگ پرور مرور روز کنیم که؛
در این روز چون است و چنان است .
این موارد تقویمی هیچ حاصل فرهنگی ندارد !
اتفاقا ذهن را کُند میکند در فرهنگ یعنی با پیام ۴خطی یک ادمین محترم در باب یک مساله فرهنگی متروک نه آنکه آن سنت فرهنگی جلا میابد ، بلکه مخاطب فکر میکند دیگر در این باب هم فهمیده و فرهنگ بجا آمده! عنوان و تیتر خود تیشه بر ریشه اصل موضوع میزند. این کار تقویمی فرهنگی مخرب است.
جز بی ارزش کردن یک جشن باستانی در اندازه یک پیام مجازی حاصلی ندارد. آقایان ، دوستان فرهنگ پرور! و متولی گروه های مجازی فرهنگ؛
! لطفا فرهنگ را از حقیقت خودش به پرتگاه مجاز خودت نکشانید،
زیرا اشتباه است
زیرا خطا است
چون بی خبر از ارزش و بی فضیلت عمومی و بی برگزاری رسمی و سنتی و بی برپایی آن آیین به دلیل عدم انطباق با فرهنگ حال حاضر آن جشن توسط خطای شما عزا میشود، کدام بهمگان در صفحه موبایل میتوان برقرار کرد؟ با آیکون هایی که چینی یا غربی ها برایت طراحی کرده اند؟ شبیه کیک و گل است و ..؟ آری با آنان رسالت فرهنگی انجام دادی؟ یا ندادی! یا با کپی کردن زیر نویس تقویم؟ امروز جشن فلان است؟ روز بهمان است؟ این که در پانویس تقویم روزانه همه میبینند؟ آیا زین سبب باز ارسال و کپی رویداد تقویمی شما اکنون معلم فرهنگ گشتید؟
پس با همان فروتنی و آرامشی که مقال مرا میخوانی این مجال را داشته باش که این کلمات در گوش تو چون (بانگ جرس) فریاد کند *ای خفته از خواب غفلت بیدار شو و فرهنگ را لطفا تخریب نکن* که هیچ جشنی ، هیچ فالی، هیچ تکه شعری، هیچ سخن حکیمانه ایی از این دستی که دستچین کردی موجبات ارتقا فرهنگ را ایجاد نخواهد کرد *مگر موجبات بسط خطا و اشباهات جای (ارتقاات) شود و دقیقا خطای شما مثل همین واژه ارتقاات غلط املائی است* و افسوس که این تکاهل شما بی آنکه بدانی و ببینی ترا در پوستین که نامرئی است قرارت داده چون داستان لباس پادشاه غرقه در پوشال وهم بی البسه فرهنگ فرماندار فرهنگی میشوی و دفتر و دستک مجازی ات هم خدمه ها و حشمه ها یی چون خودت پرورش میدهد با نیت هایی محافظه کار ، نامعلوم ، این که اظهار میکنم و در این مقاله معترض میشوم شواهدی مخفی نیست .
تازه نیست و تجربه ایی است که به همان اندازه که این دستگاه و تکنولوژی مجازی قدمت دارد اشتباه تو نیز در فرهنگ قدرت دارد!
ما با عموم هنرمندان و هنردوستان در گروه های مجازی روبرو هستیم که عمدتا مکنت خود را درسکوت میدانند، پیشکسوتان همیشه کم گو و با ارزش، یاران هنرمند با شخصیت کم توقع از همه چیز ، آرام، خوش خلق، افرادی با خصلت های عمدتا صبور بی تظاهر و بی تفاخر ، از زبان خموشان به شما بسط دهنده فرهنگ در مجازی فریاد کنان میگویم :
اگر نیت خیر فرهنگی هم داشته باشی و بی قضاوت شما را خادم فرهنگ بدانم ، جانم ،برادرم از اشتباهات تو در گسترش فرهنگ فقط به شکل *تیتر، باز ارسال پیام بی اساس، سخنان حکیمانه بی مقدمه بی مشارک مخاطب در تبیین محتواها و...* و این سه نقطه آخر یعنی و بیشتر آنچه در مجازی هنر میگذرد یا اخباری است یا تکراری
بله با این مدل فرهنگ پروری بی روح فقط (*فنس فلزی از هنر با رو کش برگ پلاستیکی*) ساختی!.
به در آی از این ندانستن
*تفاوت فرهنگ‌پرور و پوسته فرهنگی نمای مجازی* همین است.
باسپاس از شما
شاگرد هنر داریوش ثمر.
۲۶دی ماه ۱۴۰۲.

نگرشی اجمالی بر آثار هدایت شماره۳

مشق از داریوش ثمر . شماره ۳ هدایت

*نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت*
شماره۳
مشق از؛ داریوش ثمر.
در میان وارسی داستانهای هدایت نوعی اصرارورزی بر بازتاب سنت ها و رفتار های ایرانی دیده میشود یا سعی میشود نقش دقیق آن را در ذهن خواننده ثبت کند ، این به تحقیق او بر میگردد، هدایت عنصر خیال پردازی نویسنده را در مرحله نخست کار بر تحقیق قرار داده ، اول پژوهش میکند اطلاعات کافی را در مورد موضوع داستان خود جمع آوری میکند بعد آنرا با هنر خود ترکیب میکند ، اشیا در داستانهای او اسم هایی دقیق دارند حتی اگر در آینده باشند! منظورم این است صحنه پردازیهای داستانهایش دقیقا طرح واقعیت زمان وقوع داستان است، حتی اگر چونان که مثل داستان (س.گ.ل.ل) در آینده باشد توصیف آن یک عیار قابلِ استنادِ به امکان و قابل استتناد به صحَت واقعیت دارد.
در این داستان به زبان ساده علم را که در اهداف رفاهیِ آدمی به (کمال) رسیده و دیگر احتیاجی باقی نمانده برای بشر به نمایش میگذارد ،
بی مقدمه موضوع داستان را همان آغازین کار اینگونه شروع ، شرح و فضا سازی میکند؛ ( *دو هزار سال بعد اخلاق، عادات، احساسات و همه وضع زندگی بشر به کلی تغییر کرده بود آنچه را که عقاید و مذاهب مختلف در دو هزار سال پیش به مردم وعده می داد، علوم به صورت عملی درآورده بود، احتیاجات تشنگی، گرسنگی، عشق ورزی، و احتیاجات دیگر زندگی برطرف شده بود پیری ناخوشی و زشتی محکومِ انسان شده بود زندگی خانوادگی متروک و همه مردم در ساختمانهای بزرگ چندین مرتبه مثل کندوی زنبور عسل زندگی میکردند ولی تنها یک درد مانده بود یک درد بی دوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بی مقصد و بی معنی بود*)
بعد در ادامه شخصیت زنی بنام سوسن که در تهران دوهزار سال بعد زندگی میکند را ترسیم میکند شرایطی که میگوید اینگونه است
*بدون دیدن چراغ همجا روشن است و جاده های شهر متحرک هستند و..جادها از کنار آسمانخراشها عبور میکنند مثل قوس از کمرشان رد میشوند اینها اتو رادیو الکتریک هستندو همه چیز قوّه خود را از خورشید میگیرد*
بعد کاراکتر سوسن که در این تهران فرضی زندگی میکند را توضیح میدهد
که تمایل به معنویات داردتا از پوچی خود را برهاند او را تشریح میکند ، و موضوع در ناامیدی انسان و فلسفه هستی است که در این داستان ا(پیدمی خودکشی) رایج معمول آن هزاره آینده است،! سوسن و دوستش (تد) که از آنسوی دنیا با تکنولوژی تصویری عجیبی وارد خانه او میشود و در این باره یعنی (هستی و مرگ ) گفتگوها دارند،
اما نگاه هدایت جدا از داستان به *اشیا* و فضا سازی ویژه است
مثلا در آن آینده،
در مورد تصوّر او در اشیا اتاق کاراکتر سوسن این دقت را، در توضیح نویسنده عنایت بفرمائید، میگوید؛
*اتاق او عجالتا به صورت سه گوش درآمده بود و یکی از ضلع های آن مدور بود و همه این جداره ها متحرک از شیشه های کدر درست شده شیشه های کلفت و سبُک که نمی شکست و خاصیت soundproof را دارا بود یعنی صدای خارج را خفه میکرد و به علاوه هیچ وقت آتش نمی گرفت همه این جرزها متحرک بود و به هم راه داشت و قابل تغییر شکل بود، کف اتاق نرم و شبیه جدار آلاستیکی بود که در آن هوا پر کرده باشند و صدای پا را خفه میکرد ، دشک بالش و درون مبل ها همه از هوا پر شده بود*
دقت کنید این داستان در سال ۱۳۱۲ در مجموعه (سایه روشن) چاپ شده یعنی ۱۹۳۴ میلادی که نه هنوز سینمای تخیلی شکل گرفته و آثار هنری عمدتا کلاسیک است و نه خود مدرنیته و صنعت به رشد خاصی رسیده و همه چیز قبل از رشد وقبل از نگاه به آینده در حال تجربه مکانیک است، اما و البته در هنر فراز و فرود های ایسم ها ی مختلف و جوشش انواع متون و داستان خارج از طرح این مدل ایده ها نبوده نمونه بزرگ *ژولورن* است که (علمی تخیلی قرن ۱۹) را پرچم دار است ،
در ادبیات فارسی جدا از اسطوره های کهن که به نظر این شاگرد نوعی نگاه به آینده هم در آنان استنتاج میشود،... در نگاه به آینده و تخیل هدایت پیشگام است و نگاهش خاص است، نکاتی را سعی میکند علمی مطرح کند که اکنون میدانیم در آینده امکان وقوع دارد؛
مثل *خانه ها با جداره های متحرک یا انبوه سازه های که انسانها غرقه در تکنولوژی مثل کندوی زنبور زندگی خواهند کرد و انرژی پاک خورشیدی دارند*...
این ایده خالی از تحقیق نبوده است و نشانه ایی از مطالعات نویسنده و دایره آگاهی اوست، البته شباهت محتوایی با رمان
(دنیای قشنگ نو)
نوشتهٔ *آلدوس هاکسلی*
دارد ،
(وقایع این رمان در سال ۲۵۴۰ میلادی در آینده شهر لندن می‌گذرد و آرمانشهری را به تصویر می‌کشد که در آن مهندسی ژنتیک به آفرینش انسان‌ها با ویژگی‌های از پیش تعیین شده منجر شده، نظام اخلاقی جامعه با تشکیل حکومت جهانی و از میان بردن جنگ و فقر و نابودی کامل خانواده و تولید مثل به کلی پوست انداخته و دانش روان‌شناسی به طرز حیرت‌انگیزی اعتلا یافته و تنها هدف انسان ایجاد سعادت و از میان بردن رنج‌های غیرضروری است.)
این مدل نوشتارها خود سبکی ادبی را در ابتدای قرن ۱۹ ایجاد کرد که ویران‌شهر یا (پادآرمان‌شهر) نام دارد ،
(یک جامعه یا سکونت‌گاه خیالی در داستان‌های علمی تخیلی است که در آن، ویژگی‌های منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست....)
این جوامع معمولاً زمانی از یک جامعه را نشان می‌دهند که به نابودی و هرج‌ومرج رسیده‌است.
این جوامع در زمان‌هایی بد و شوم ترسیم می‌شوند. با این تعریف، (یک جامعهٔ پادآرمانی) نقطهٔ مقابل و وارونهٔ یک جامعهٔ آرمانی (آرمان‌شهر) است. آرمان‌شهرها جوامعی خیالی هستند که در آن‌ها همه‌چیز مثبت و ایدئال است.
ترسیم یک جامعهٔ پادآرمان و بدزمانه توسط نویسندگان آینده‌گرا معمولاً به‌منظور هشدار به مردم در مورد ادامه یا افزایش چیرگی برخی معضلات اجتماعی صورت می‌گیرد.
اکنون که این مقاله را میخوانید هشدار تسلط هوش مصنوعی و رباتیک بر انسان به سازمانهای جهانی و حقوق بشری هم رسیده!
به هر روی با کمی جستجو در سبک ضد آرامان شهری،
اذعان داشتم صادق هدایت در ادبیات ما تحقییق و آفرینش شایان سپاسی در آن داشته که در داستان مذکور بدان تدقیق هدایتی، اشارتی کردمی.
اما در ادامه باید عارض شوم از ویژگی های داستان نویسی هدایت تنوع موضوع و شخصیت در کارهایش است.
همه قشر آدم ایرانی از کهن گذشته ها تا آینده دور در آن پیدا میکنید و بیشتر آنها تیپیکال هستند و نماینده بخشی از جامعه ایران هستند ، هم زن هم مرد، تماما نمایشگر اقشار گزین شده ایرانی هستند یا بوده اند؛
کارمند، کشاورز، کارگر، حاجی بازاری، دکتر، خدمتکار، لوطی سرگذر،عارف، جنگجوی سپاه باستان ایران، دانشجو،
میگسار، آدم مذهبی ، استاد دانشگاه،و حتی وزیر و دولت مرد هم در آن یافت میشود و نگاه هدایت به اعمال کاراکترها هم گزارشی است بدون قضاوت ولی گاهی هم قضاوت میکند و تمام دق دلی خود را سر آنان خالی میکند و بد وبیراه بارشان میکند،
جدا از روح انسان دردمند که ساری و جاری در نوشته های هدایت است،
او از زبان حیوان هم ،
زیبا درد مشترک موجود زنده ی دارای حیات و احساس را بیان میکند.
داستان (سگ ولگرد) نمونه زجرهای زندگی یک سگ بیچاره است که صاحبش را گم کرده و در میدان ورامین در خصم آدمیان که به او ترحم ندارند و آزارش میدهند لرزان مانده و به رویاهایش پناه میبرد و او به آهوی زخمی تشبیه شده که احساساتش بر ادراک انسانی ما منطبق است اصلا شاید او یک آدم باشد ، عنایت کنید به تشریح حال آن سگ؛
*این یک سگ اسکاتلندی بود که پوزهِ کاه دودی و به پاهایش خال سیاه داشت . مثل اینکه در لجنزار دویده و به او شتک زده بود. گوشهای بلبله، دم براغ، موهای تابدار چرک داشت و دو چشمِ باهوشِ آدمی، در پوزه پشم آلود او میدرخشید.در ته چشم های او یک روح انسانی دیده میشد، در نیمه شبی که زندگی اورا فراگرفته بود ، یک چیز بی پایان در چشم هایش موج میزد و پیامی با خود داشت که نمی شد آنرا دریافت ولی پشت نی نی چشم او گیر کرده بود نگاههای درناک پراز التماس اورا کسی نمی دید و نمی فهمید جلوی دکان نانوایی پادو او را کتک میزد، جلو قصابی شاگردش به او سنگ‌می پراند اگر زیر سایه اتومبیلی پناه میبرد لگد سنگین کفش میخ دار شوفر از او پذیرایی میکرد...*
یک نمونه دیگر از انطباق احساسی و درک انسانی با موجوداتی از دگر گونه ها در آثار هدایت طوطی اتاق داش آکل است ، طوطی همدم داش آکل است ، شاهد رنج هایش و شاهد عشق و وفاداری مردانه آکل که عاشق او شده اماچون به وصیت پدر دختر ، داش آکل قیم و پدر خوانده او پس از مرگ حاج صمد است نمیتواند بنا به شرع و عرف به او اظهار علاقه کند ، این درد را فقط طوطی میداند و راز دار اوست ،
اما وقتی داش آکل میمیرد و مرجان دختر حاج صمد با طوطی روبرو میشود طوطی مهمترین و آخرین سطر داستان را میگوید به سه خط آخر داش آکل عنایت کنید؛
*همه اهل شیراز برای داش آکل گریه میکردند (ولی خان) قفس طوطی را برداشت و به خانه برد . عصر همان روز بود ، مرجان قفس طوطی را جلویش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پرو بال، نوک برگشته و چشم های گرد بی حالت طوطی خیره شده بود ناگهان طوطی با لحنی داشی، بالحن خراشیده ایی گفت: مرجان..مرجان..تو مراکشتی..به که بگویم مرجان عشق تو مرا کشت..اشک از چشمان مرجان سرازیر شد*
به هر روی در پایان این شماره در توصیف و نگرش گذرا بر داستانهای هدایت که توصیف گوشه هایی از دقت در جزئیات، که مبنای ماهیتِ سنگینِ محتوا، در ایجاز داستان کوتاهِ هدایت است گفت شد و اینکه انس و الفتی عمیق هم از احساسات نویسنده با هم دردی کردن حمل بر موضوعات داستان است و همراه معانی قصص اوست و تماما بی بدیل است یا قبل از آن کمتر وجود داشته ،
سعی دارم در شماری دیگر در این باب درس پس داده و ادامه نگرشی بر آثار صادق هدایت را تقدیم کنم.
با احترام ، شاگرد هنر
داریوش ثمر ،
دی ماه ۱۴۰۲.

*نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت* شماره۲
مشق از ؛ داریوش ثمر.
در شمار قبل اظهار شد با وجودیکه هدایت از کافکا، جک لندن، اچ جی ولز و جیمز جویس و دیگران بی تاثیر نبوده اما جان کلام او خالص از هرگونه اقتباس است و او نویسنده ایی مبدع و آفرینشگری غمگین از زمانه و مردمان است که هویتی خود ایستایی در نوشتن دارد و بی همال است.
جوریکه شیوه واقع نویسی ، زاویه نگاه او و دقت در جزئیات رشک برانگیز بود برای دیگر نویسندگان،! دقت هدایت در نامگذاری کاراکترهای داستانهایش شایان توجه است بر خلاف بیشتر داستان نویسان فارسی زبان که در نام نهادن کاراکتر در آثارشان کمتر ربط خاصی پیدا میشود و فقط شرح میدهند ، هدایت نام ها را با وسواس و ارتباط خاصی در مفهوم گزینش میکرد به برخی نام های اشخاص آثارش عنایت کنید؛
*خورشید، درخشنده، زرین کلاه، خشتون، گل ببو، گلشاد، داش آکل، کاکارستم، شاهرخ،ماکان،روشنک، سید نصرالله* و بسیاری نام دیگر که علاوه بر ریشه ایرانی در معنای داستان هم خود روشنگر مواردی است که خواننده کشف میکند و نام ها به چهره شخص به قیافه او در توصیفِ ریز، جان بخشی عمیقی داده برای نمونه توصیف کاراکتر
*داش آکل* و تفاوت او با *کاکارستم*
داش آکُل، مخفّف سه کلمه است: *دآاچی* یا داداش ، آقا و کُل. (آ) اول اسم مثل (آفریدون) به معنای آقای وارد شده واژه مغولی هم نیست، زیرا مثلا (آفریدون) که به معنای بزرگی شخصیت اوست در باستان هم با (آ) اول اسم در شاهنامه پیدا میشود ، و البته در آکل همان ترجمان آقای با هیکل بزرگ است،
کُل به معنی بی تناسب و بدهیکل است. در روایت صادق هدایت، داش آکُل مردی تنومند و بدسیما گزارش شده است. این داستان بر اساس زندگی داش آکل نوشته شده است. آکل لوطی مشهور شیرازی
است که خصلت های جوانمردانه اش او را محبوب مردم ضعیف و بی پناه شهر کرده است اما (کاکارستم) که گردن کلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.
*در بُن نام آکل هم تنومند ترسناک میبینید هم مرد لوطی دوست داشتنی ، اما کاکارستم این بار را ندارد اعتباری رستم به کاکو چسبیده تا بزرگنمایی شود* این قضیه در طی کردن محور داستان پیدا میشود ورنه (رستم) نماد قهرمان ملی، دوست داشتنی و با مهر به ایران است اما انگار این کاراکتر از نام رستم استفاده سو کرده ، این هنر صادق هدایت است،
مثلا کاراکتر
(اودت) در داستان (آینه شکسته) *اودت مثل گل های اول بهار تروتازه بود با یک جفت چشم خمار به رنگ آسمان و زلف های بوری که همیشه یک دسته از آن روی گونه اش آویزان بود ساعتهای دراز با نیم رخ رنگ پریده جلوی پنجره اتاقش می نشست پا روی پایش می انداخت رمان می خواند ، جورابش را وصله میزد یا خامه دوزی میکرد وقتی که والس ِگریزری در ویولن میزد قلب من از جا کنده میشد* یا در (آبجی خانم) وصف میکند ؛ *آبجی خانم خواهر بزرگ ماهرخ بود ولی هرکس که سابقه نداشت و آن ها را می دید ممکن نبود باور بکند که با هم خواهر هستند آبجی خانم بلند بالا، لاغر ، گندمگون، لب های کلفت، موهای مشکی داشت و روی هم رفته زشت بود در صورتی که ماهرخ سفید ،بینی کوتاه موهای خرمایی و چشم های گیرنده داشت*
نمونه دیگر از داستان (بن بست)؛
*شریف با چشم های متعجب، دندانهای سفید محکم، پیشانی کوتاه که موی انبوه سیاهی دورش را گرفته بود، بیست و دوسال از عمرش را در مسافرت به سر برده بود و با چشم های متعجب تر، دندانهای عاریه، و پیشانی بلند چین خورده که از طاسی سرش وصله گرفته بود و با حال بدتر و کورتر به شهر مولد خود عودت کرده بود او در سن چهل و سه سالگی پس از طی مراحل ضباطی، دفترداری، کمک محاسبه و غیره به ریاست مالیه آباده انتخاب شده بود*
این ویژگی های ریز بینی و ژرف نگری به حالات شخصیتها محدود نیست بلکه گستره ایی در آگاهی و شناخت فرهنگ ایرانی دارد زیرا هدایت تیزهوش در نگهداری فرهنگ است در ثبت و ضبط وقایع ، شیوه سخن ها، اصطلاحات، ضرب المثل ها، و این تیز هوشی با تسلط بر زبان از او آفرینشگر بی بدیل معاصر فارسی گو ساخت، به این وصف دقت کنید در عین ایجاز تصاویر زیادی از زندگی مردم ایران را آرشیو کرده؛
*سر شب که پدرش با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود از بنایی برگشت رختش را درآورد، کیسه توتون و چُپقش را برداشت و رفت بالای پشت بام، آبجی خانم همه کارهایش را کرده و نکرده گذاشت با مادرش سماور حلبی، بادیه مسی ، ترشی و پیاز را برداشتند و رفتند روی گلیم دور هم نشستند*
این توصیف زندگی یک خانواده کارگر ایرانی معاصر است که اشیا، حالات انسانی و کردارهایی را در واژگان ثبت کرده و مثل قاب هایی نقاشی شده ارائه میکند که در بیشتر آن اندوه جاریست،!
ظاهرا حال زندگی ما ایرانیان کمتر شادی دارد! یا در ادبیات کمتر دیده میشود ! این از اسلاف گذشته تابحال سرایت دارد این شاگرد نگارنده این مشق سالهاست نمیتوانم در توصیف یک موضوع شادی بخش چیزی بنویسم اگر بنویسم تصنعی و دروغ است اما در وصف غم خود و اطرافم چیره دستی و صداقت دارم!
بله از هدایت دور نشویم او جزئیات دقیق را چنان خون در رگ های کوتاه داستانهایش جریان داده از این روی داستانهایش زنده اند و هیچگاه کهنه نخواهند شد البته در داستان نویسان بعد از او این رویه سعی شد تقلید شود که مقایسه آثار دیگران با هدایت موضوع مقاله من نمی باشد، اما اینکه نمایش خوهای زشتِ مردمان و غم حاصله از جهل آنان به چه دلیل میتواند دست مایه نویسنده باشد؟ سوالی است که به سطح فرهنگ عموم و حساسیت نویسنده مرتبط است زیرا ارتقا فرهنگ نه ارتقای ظاهر و تجدد کت و شلواری بلکه درون مایه بالنده ایرانی برایش مهم است برای کدام فرهنگ دوست واقعی مهم نیست؟ البته که در وادی فرهنگ و فرهنگ دوستی نیازمند تفکیک هنرمند از شبه هنرمند هستیم اما نظر من بر هنرمند فرهنگ دوست واقعی است ، مثل خود هدایت ،
در داستان (دون ژوان کرج) هدایت تجدد ظاهری و تازه به دوران رسیدگی آدمهای کت و کراواتی بدبختی را نمایان میکند که در میان عبور از سنت به مدرنیته هویت باخته اند حتی غیرت را هم فدای ظاهر میکنند! هدایت با تیزهوشی این ویروس تجدد بدون پشتوانه ملی را نقد میکند و آن را پایانی جز مرگ فرهنگی نمیبیند زیرا شخصیت مغمون رسته از هویت در دره سقوط میکند،
و این حقیقت معاصر فرهنگ ماست ! فرهنگی که گذشته تاریخی خود را نداند در دنیای زرق و برقی سرمایه داری گم میشود و عشق و ازدواج هم به سخره گرفته میشود در داستان (دُن ژوان کرج) آمده؛
*من پرسیدم؛ عاشق موقتی هستی یا خیال داری دختره را بگیریش؟ گفت: اگه حاضر بشه که با من زندگی بکنه البته که می گیرمش، چیزی که هس مخارجش زیاد میشه. هرشب که با هم به کافه می رویم ده پونزده تومان رو دستم می گذاره، اما من از زیر سنگم که شده پیدا میکنم اگه شده هفت در رو به یه دیگ محتاج بکنم مخارجش رو درمی آرم، چیزی که هس، روی اصل عاشقیس به شرط اینکه از همه روابط سابق خودش دس بکشه! میدونی بردمش منزلمون به مادرم معرفیش کردم ، مادرم گفت بیا تو خونه ما بمون ، اون گفت: دشمنت میاد اینجا تو این چار دیواری خودش رو حبس بکنه. با این وضع ماهی دویست تومن خرج پانسیون و دویست و پنجاه تومن خرج هتل و دانسینگ رو دستم می گذاره*
بله دوستان این برسی و تدقیق هدایت در وادی فرهنگ جامعه چیز کهنه ایی نیست زیرا هم اکنون که یک قرن از زمان او میگذرد همان دغدغه ها پابرجا هستند،
با توجه به محدودیت مقال در مجالی دیگر به ادامه نگرش به آثار صادق هدایت در شماره ۳ خواهم پرداخت.
باسپاس
شاگرد هنر ، داریوش ثمر.
۱۹ دی ماه ۱۴۰۲.

نگرشی بر آثار صادق هدایت شمار۲ از داریوش ثمر

*نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت* شماره۲
مشق از ؛ داریوش ثمر.
در شمار قبل اظهار شد با وجودیکه هدایت از کافکا، جک لندن، اچ جی ولز و جیمز جویس و دیگران بی تاثیر نبوده اما جان کلام او خالص از هرگونه اقتباس است و او نویسنده ایی مبدع و آفرینشگری غمگین از زمانه و مردمان است که هویتی خود ایستایی در نوشتن دارد و بی همال است.
جوریکه شیوه واقع نویسی ، زاویه نگاه او و دقت در جزئیات رشک برانگیز بود برای دیگر نویسندگان،! دقت هدایت در نامگذاری کاراکترهای داستانهایش شایان توجه است بر خلاف بیشتر داستان نویسان فارسی زبان که در نام نهادن کاراکتر در آثارشان کمتر ربط خاصی پیدا میشود و فقط شرح میدهند ، هدایت نام ها را با وسواس و ارتباط خاصی در مفهوم گزینش میکرد به برخی نام های اشخاص آثارش عنایت کنید؛
*خورشید، درخشنده، زرین کلاه، خشتون، گل ببو، گلشاد، داش آکل، کاکارستم، شاهرخ،ماکان،روشنک، سید نصرالله* و بسیاری نام دیگر که علاوه بر ریشه ایرانی در معنای داستان هم خود روشنگر مواردی است که خواننده کشف میکند و نام ها به چهره شخص به قیافه او در توصیفِ ریز، جان بخشی عمیقی داده برای نمونه توصیف کاراکتر
*داش آکل* و تفاوت او با *کاکارستم*
داش آکُل، مخفّف سه کلمه است: *دآاچی* یا داداش ، آقا و کُل. (آ) اول اسم مثل (آفریدون) به معنای آقای وارد شده واژه مغولی هم نیست، زیرا مثلا (آفریدون) که به معنای بزرگی شخصیت اوست در باستان هم با (آ) اول اسم در شاهنامه پیدا میشود ، و البته در آکل همان ترجمان آقای با هیکل بزرگ است،
کُل به معنی بی تناسب و بدهیکل است. در روایت صادق هدایت، داش آکُل مردی تنومند و بدسیما گزارش شده است. این داستان بر اساس زندگی داش آکل نوشته شده است. آکل لوطی مشهور شیرازی
است که خصلت های جوانمردانه اش او را محبوب مردم ضعیف و بی پناه شهر کرده است اما (کاکارستم) که گردن کلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.
*در بُن نام آکل هم تنومند ترسناک میبینید هم مرد لوطی دوست داشتنی ، اما کاکارستم این بار را ندارد اعتباری رستم به کاکو چسبیده تا بزرگنمایی شود* این قضیه در طی کردن محور داستان پیدا میشود ورنه (رستم) نماد قهرمان ملی، دوست داشتنی و با مهر به ایران است اما انگار این کاراکتر از نام رستم استفاده سو کرده ، این هنر صادق هدایت است،
مثلا کاراکتر
(اودت) در داستان (آینه شکسته) *اودت مثل گل های اول بهار تروتازه بود با یک جفت چشم خمار به رنگ آسمان و زلف های بوری که همیشه یک دسته از آن روی گونه اش آویزان بود ساعتهای دراز با نیم رخ رنگ پریده جلوی پنجره اتاقش می نشست پا روی پایش می انداخت رمان می خواند ، جورابش را وصله میزد یا خامه دوزی میکرد وقتی که والس ِگریزری در ویولن میزد قلب من از جا کنده میشد* یا در (آبجی خانم) وصف میکند ؛ *آبجی خانم خواهر بزرگ ماهرخ بود ولی هرکس که سابقه نداشت و آن ها را می دید ممکن نبود باور بکند که با هم خواهر هستند آبجی خانم بلند بالا، لاغر ، گندمگون، لب های کلفت، موهای مشکی داشت و روی هم رفته زشت بود در صورتی که ماهرخ سفید ،بینی کوتاه موهای خرمایی و چشم های گیرنده داشت*
نمونه دیگر از داستان (بن بست)؛
*شریف با چشم های متعجب، دندانهای سفید محکم، پیشانی کوتاه که موی انبوه سیاهی دورش را گرفته بود، بیست و دوسال از عمرش را در مسافرت به سر برده بود و با چشم های متعجب تر، دندانهای عاریه، و پیشانی بلند چین خورده که از طاسی سرش وصله گرفته بود و با حال بدتر و کورتر به شهر مولد خود عودت کرده بود او در سن چهل و سه سالگی پس از طی مراحل ضباطی، دفترداری، کمک محاسبه و غیره به ریاست مالیه آباده انتخاب شده بود*
این ویژگی های ریز بینی و ژرف نگری به حالات شخصیتها محدود نیست بلکه گستره ایی در آگاهی و شناخت فرهنگ ایرانی دارد زیرا هدایت تیزهوش در نگهداری فرهنگ است در ثبت و ضبط وقایع ، شیوه سخن ها، اصطلاحات، ضرب المثل ها، و این تیز هوشی با تسلط بر زبان از او آفرینشگر بی بدیل معاصر فارسی گو ساخت، به این وصف دقت کنید در عین ایجاز تصاویر زیادی از زندگی مردم ایران را آرشیو کرده؛
*سر شب که پدرش با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود از بنایی برگشت رختش را درآورد، کیسه توتون و چُپقش را برداشت و رفت بالای پشت بام، آبجی خانم همه کارهایش را کرده و نکرده گذاشت با مادرش سماور حلبی، بادیه مسی ، ترشی و پیاز را برداشتند و رفتند روی گلیم دور هم نشستند*
این توصیف زندگی یک خانواده کارگر ایرانی معاصر است که اشیا، حالات انسانی و کردارهایی را در واژگان ثبت کرده و مثل قاب هایی نقاشی شده ارائه میکند که در بیشتر آن اندوه جاریست،!
ظاهرا حال زندگی ما ایرانیان کمتر شادی دارد! یا در ادبیات کمتر دیده میشود ! این از اسلاف گذشته تابحال سرایت دارد این شاگرد نگارنده این مشق سالهاست نمیتوانم در توصیف یک موضوع شادی بخش چیزی بنویسم اگر بنویسم تصنعی و دروغ است اما در وصف غم خود و اطرافم چیره دستی و صداقت دارم!
بله از هدایت دور نشویم او جزئیات دقیق را چنان خون در رگ های کوتاه داستانهایش جریان داده از این روی داستانهایش زنده اند و هیچگاه کهنه نخواهند شد البته در داستان نویسان بعد از او این رویه سعی شد تقلید شود که مقایسه آثار دیگران با هدایت موضوع مقاله من نمی باشد، اما اینکه نمایش خوهای زشتِ مردمان و غم حاصله از جهل آنان به چه دلیل میتواند دست مایه نویسنده باشد؟ سوالی است که به سطح فرهنگ عموم و حساسیت نویسنده مرتبط است زیرا ارتقا فرهنگ نه ارتقای ظاهر و تجدد کت و شلواری بلکه درون مایه بالنده ایرانی برایش مهم است برای کدام فرهنگ دوست واقعی مهم نیست؟ البته که در وادی فرهنگ و فرهنگ دوستی نیازمند تفکیک هنرمند از شبه هنرمند هستیم اما نظر من بر هنرمند فرهنگ دوست واقعی است ، مثل خود هدایت ،
در داستان (دون ژوان کرج) هدایت تجدد ظاهری و تازه به دوران رسیدگی آدمهای کت و کراواتی بدبختی را نمایان میکند که در میان عبور از سنت به مدرنیته هویت باخته اند حتی غیرت را هم فدای ظاهر میکنند! هدایت با تیزهوشی این ویروس تجدد بدون پشتوانه ملی را نقد میکند و آن را پایانی جز مرگ فرهنگی نمیبیند زیرا شخصیت مغمون رسته از هویت در دره سقوط میکند،
و این حقیقت معاصر فرهنگ ماست ! فرهنگی که گذشته تاریخی خود را نداند در دنیای زرق و برقی سرمایه داری گم میشود و عشق و ازدواج هم به سخره گرفته میشود در داستان (دُن ژوان کرج) آمده؛
*من پرسیدم؛ عاشق موقتی هستی یا خیال داری دختره را بگیریش؟ گفت: اگه حاضر بشه که با من زندگی بکنه البته که می گیرمش، چیزی که هس مخارجش زیاد میشه. هرشب که با هم به کافه می رویم ده پونزده تومان رو دستم می گذاره، اما من از زیر سنگم که شده پیدا میکنم اگه شده هفت در رو به یه دیگ محتاج بکنم مخارجش رو درمی آرم، چیزی که هس، روی اصل عاشقیس به شرط اینکه از همه روابط سابق خودش دس بکشه! میدونی بردمش منزلمون به مادرم معرفیش کردم ، مادرم گفت بیا تو خونه ما بمون ، اون گفت: دشمنت میاد اینجا تو این چار دیواری خودش رو حبس بکنه. با این وضع ماهی دویست تومن خرج پانسیون و دویست و پنجاه تومن خرج هتل و دانسینگ رو دستم می گذاره*
بله دوستان این برسی و تدقیق هدایت در وادی فرهنگ جامعه چیز کهنه ایی نیست زیرا هم اکنون که یک قرن از زمان او میگذرد همان دغدغه ها پابرجا هستند،
با توجه به محدودیت مقال در مجالی دیگر به ادامه نگرش به آثار صادق هدایت در شماره ۳ خواهم پرداخت.
باسپاس
شاگرد هنر ، داریوش ثمر.
۱۹ دی ماه ۱۴۰۲.

نگاهی بر آثار صادق هدایت ، از داریوش ثمر  شماره۱

*نگاه و نگارشی اجمالی بر آثار صادق هدایت* شماره۱
مشق از داریوش ثمر.
عجالةً بر اصل موضوع وارد میشوم و بی مقدمه در نوشتار، یک (سنگ بنای فکری صادق هدایت) را از
شور انگیز ترین بیانیه اش در داستان کوتاه (مرگ) انعکاس میدهم؛
(...خورشید پرتو افشانی می نماید، نسیم‌می وزد، گلها هوا را خوشبو می گردانند،پرندگان نغمه سرایی می کنند، همه جنبندگان به جوش و خروش می آیند. آسمان لبخند می زند! زمین می پروراند، *مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو میکند* ...مرگ *هستی هارا به یک چشم نگریسته و سرنوشت آن ها را یکسان می کند* نه توانگر می شناسد نه گدا ، نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد ، گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر ، می خواباند...تنها در گورستان است که ستمگر و ستم دیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده اند ...)
این نگاه این تردد فکر و مرور آن در تمام آثار هدایت سایه افکنده زیرا که نا امیدی نویسنده باعث شده بود از گذشته و حال و آینده دست کشیده و کلام و قلم و فکر او فقط یک نسخه عامل و معالج تجویز میکند (مرگ) این عاقبت عُزلتِ روشنفکرِ مایوس است! از طرفی یاس و ناامیدی از جامعه از همشهریان از جهان عمارت فکر نویسنده را ساختمانی تاریک میسازد ، متروک میسازد و عنان تافتنِ بهبود، رویگردان شدن امیدهنری، از عنایات عُزلت گزینی است! و البته همه شما اهل هنر بهتر میدانید نویسنده بودن خاصیت معتزل شدن دارد وقتی جهان زیبا نیست یا اساسا غم عالمیان اجازت نمیدهد زیبایی ها را ببینیم ، چون عالمیان معمولا یا خوابند یا خود به تجاهل و خوابی زده اند یا گاها بدکردار، پر اشتباه ،.. البته اینکه دیدن طرف گزنده ِ انسانها بیشتر در خاطر نویسنده می ماند تا بخش خوب آدمیان دو علت دارد که این شاگرد، راقم این سطور، به نظر شخصی گویم که علت اول این باشد؛ اساسا وقتی همه رشد و شکوه بشری و هدایت ادیانی او در طی هزاران سال هنوز خوشبختی عمومی حاصل نکرده اندک خوبی های آدمیان از بدیهیات باید باشد! و علت دوم؛ آنقدر شر و کژ خویی آشکار و پنهان زیاد است که نیکی واژه ایی گم شده در دریای بزرگ است. از بحث دور نشوم و اضافه کنم اندوه و گوشه گیری به روشنفکران یک قرن قبل و حال حاضر و معاصر محدود نیست ، چنان که در همه زمانه نویسنده بیدار ،از جامعه پر زهرِ جهل و ستم بیزاری حاصل کرده ،
زیرا پندار او تبدیل به اخلاقی شده که بهروزی دنیا میخواهد که بهروزی معمولا خواست همه مردمان و زمامداران نباشد یا دارای تناوب باشد نه تداوم! ، نمونه بسیار است در ادبیات کهن ، نمونه هایی از زجر کاتب بیدار، شاعر هوشیار ، چون سعدی، حافظ ، فردوسی چون زاکانی چو ده ها بزرگ دیگر ، نظامی هم در زمان خود گفته (،،چون علم لشکر دل یافتم،، روی خود از عالمیان تافتم) معمول در ادب پارسی
سخن خویش به بیگانه نمی‌ توان گفت و گله از دوست به دشمن هم نشاید ادبیاتی باشد! به همین دلیل به درون پناه میبرند و از برون دل میگسلند، فردوسی خوی اهریمنی زمانه را سبب آن میداند
(کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کرده است پرداغ دل)
صادق هدایت نمونه پر رنگ آن در نثر نو ادبیات فارسی است ، نثری که از شناخت رئالیسم و ناترالیسم، و رومانتیسیسم قرون اخیر بی بهره نبوده و معرفت کافی به واسطه پژوهشگر بودن شخص هدایت پیدا کرده و این معرفت در ممارست او در تاریخ و ادبیات کهن پارسی به بالندگی در نوشتن او تبدیل گشته که همه اینها از عینک هدایت به صفحه ذهن او گذر کرده و آنچه که در لنز دید او عابر شده با تمام تلاش برای زندگی ، از زندگی مایوس و مرگ را انتخاب کرده!
صدقِ تفکرِ هدایت فقط روی کاغذ و جدا از شخصیت او نشد،
چونانکه این (صادق بودن) هدایت را به (خود کشی) هدایت کرد، *البته این ژرفنای خفگی در دنیایی به این بزرگی! و صحه بر آن ننهم و عاقبتِ غم انگیز مرگ گزینی را تایید نکنم زیرا فقط نوشته های هدایت را در حال مرور هستم*
به هر روی بدون قضاوت به جامعه ایی که هدایت در آن زیسته و بسیار با دقت نظر کرده و آنها را در داستانهایش آورده نگاهی اجمالی کنیم تا بشناسیم و بهتر درک کنیم؛
اول اینکه خود هدایت بی بهانه ننوشته او فرهنگ عامه را جمع آوری کرده و در ذهن روزگار خود را ، ثبت میکرده و به همان اندازه از گذشته از سنتها از آداب و افسانه ها و تاریخ فارسی اطلاع کافی داشته و در کل این فراز و فرودهای فرهنگی باز هم از ابراز علاقه به وطن و عشق به ایران و ایرانی غافل نمانده ،
اما تمام آنچه مجموع حاصل کرد در او (تنفر)بود تنفر از جهل زمانه ،از همین مردمان.. به درجه ایی از تنهایی میرسد این نگاه که در بوف کور میگوید: (برای سایه خودم، که روی دیوار افتاده مینویسم) ، کاراکترهای داستانهایش در نوعی واقعگرایی قرار دارند که حال و وضعی است از مردمان قابل تحقیر ! و شاید مریض! در داستان (زنی که مردش را گم کرد) (زرین کلاه) دلش برای کودکش نمی سوزد وقتی از پیدا کردن شوهر رجاله اش که همیشه بوی طویله میدهد ناامید میشود بچه را سر راه میگذارد تا دنبال جسمی دیگر شبیه به (گل ببو) برود، صوفیان ظاهری و عارف مسلک ها در داستان (مردی که نفسش را کشت) و (گجسته دژ) هم قابل تحقیرند آنها دنبال مرغ و خروس خودشان میدوند، و حتی ادیب دانش پژوه این وادی که هدایت تجربه کرده در داستان (میهن پرست) آدمی چاپلوس ، دروغگو و غربتی عقب افتاده است! که در تمام عمرش از خانه بیرون نرفته، یا در داستان (شب های ورامین) زن وفادار در تقابل با شوهر تحصیل کرده اش مثل مادربزرگش اُمل است و خرافاتی بار آمده ...نمونه های تحقیر جامعه مشاهده شده از سوی هدایت در اواخر عمرش شدت میگیرد چونانکه در داستان های (ولنگاری، توپ مرواری، حاجی آقا..) علنی هدایت به کاراکترها توهین میکند و هرچه میتواند بیشتر بارشان میکند، یادمان نرود هدایت مترجم خوبی بود و آثاری چون (تمشک تیغ دار، گراکوس شکارچی، کور و برادر ، جلوقانون و...)به فارسی ترجمان کرده از ادبیات نو و کلاسیک غرب آگاهی داشته و به آن تسلط او میتوانست مثل روشنفکران عهد خودش با دست پر به ایران برگردد و چه مقامات و ثروت و جاه و شکوه از خودش بسازد اما به نظر این شاگرد دید صادقانه او که هنرجو بوده از هنر استفاده سو نکرده او در زندگی نبوده که نویسندگی کند و از خود اسطوره بسازد او در نویسندگی، اندکی زندگی کرده و زندگی را تاب نیاورده ، به این نکته عدم طمع هدایت به کسب مقام باید توجه شود، این خلاقیت است که در جریان آنچه انتظار میرود از یک نویسنده ، پیرو پیشکسوت و استاد و غیرو نشد بلکه همه را به لقای دنیا بخشید و رفت ! البته تاثیری پذیری هدایت از کافکا در این دید متروک محسوس است اما او از سارتر از کامو از موپاسان، چخوف، و آلن پو هم بی تاثیر نبوده ، اساسا به نظر این شاگرد نباید تاثیر پذیری را ایرونی نویسی و گرته برداری و ترجمان دیگر محاسبه کنیم زیرا قدرت قلم نویسنده خودش قضاوت را بر شما و من کوتاه میکند اما پدیده (بینا متنی یا Intertextuality) چیزی اجتناب ناپذیر است، شکل گیری معنای متنی در متن دیگر حداقل در کارهای هدایت آنقدر کمرنگ نهفته است که اصل بودن کارش را اثبات میکند چونانکه هیچ نویسنده ایی را پیدا نمیکنید که از دیگر نویسندگان بی تاثیر مانده باشد ، اما استقلال فکری قابل تقسیم نیست هدایت این استقلال تفکر را داشت،
هدایت در اروپا با تدقیق در زندگی آدمیان با همان عینک و دیدگاه خود آثاری با همان پی رنگ بدسرانجامی و تنهایی درون را سوغات آورد مثل(اسیر فرانسوی، مادلن، آینه شکسته ، ...) و (عروسک پشت پرده) پیوند همین شخصیت در برگشت به ایران بود ، چونانکه در ابتدای داستان معلم فرانسوی او را بدرقه میکند و مهرداد تحصیل کرده در فرنگ به ایران کات میشود ..اما عروسکی و مانکنی در پشت پرده اتاقش مخفی کرده ... صادق هدایت در سفر تحقیقی خود به هند و در پژوهش های باستانی خود باز هم یک هویت مستقل تنها را یدک میکشید که در داستان های (میهن پرست، سامپینگه، هوسباز، تخت ابو نصر و آتش پرست..) جا شده بود با وجودیکه از انعکاس تحقیق باستانی غافل نبود از انعکاس خودش هم کم نکرد ، در داستان (س.گ.ل.ل) که با الهام از آثار اچ جی ولز روزنامه نگار و نویسنده و تاریخ پژوه انگلیسی و داستان (سگ ولگرد) که تحت تاثیر (آوای وحش) جک لندن است ،یک هویت مستقل ایرانی نه ایرانیزه شدن! بله یک دیدگاه ادبیاتی فارسی مشهود است که بار اقتباس را میزداید ، نام دیگری که در پایان این مقاله بدان اشارت میکنم (جیمز جویس) است نویسنده شاعر ایرلندی که با دیدگاه مذهبی از اسطوره های باستانی در زندگی عام و واقعگرایانه اطراف خود کاراکتری ساده مثل (آقای لئو بلوم) خلق کرد که هیچ شباهتی به اسطوره ندارد اما جویس میگوید باید از او یاد بگیریم و مثل بلوم قهرمان باشیم، صادق هدایت هم در داستان (فردا) کارگران ساده بی پول را نوعی قهرمان معرفی میکند که بدبختی و بیچارگی ایشان را اتمامی نیست
چند خط از داستان فردا:
(*تو دنیا اگر جاهای مخصوصی برای کیف و خوشگذرانی هست، عوضش بدبختی و بیچارگی همه جا پیدا میشه. اون جاهای مخصوص مال آدمهای مخصوصیه. پارسال که چند روز پیشخدمت کافه گیتی بودم، مشتری های چاق داشت،پول کار نکرده خرج میکردند.اتومبیل،پارک، زنهای خوشکل،مشروب عالی، رختخواب راحت،‌اتاق گرم،یادگارهای خوب،همه را برای اونا دستچین کردند، مال اوناست و هرجا که بروند به اونها چسبیده، اون دنیا هم باز مال اوناست چون برای صواب کردن هم پول لازمه! ما اگر یک روز کار نکنیم باید سر بی شام زمین بگذاریم*)
با سپاس ، بخش اولِ نگاه و نگارشی اجمالی بر آثار صادق هدایت.
مشق از داریوش ثمر.
۱۶ دی ماه ۱۴۰۲.

در باب نقد جشنواره پارس ، تئاتر مناطق کشور ۱۴۰۲ شیراز

جشنواره منطقه ایی پارس ، شیراز

در باب نقد و منتقد در جشنواره بیست و هشتم مناطق کشور،(*منطقه ایی پارس ،شیراز*)
نویسه از داریوش ثمر؛
نخست (جشنواره)، دقت کنید،به واژه جشنواره با همین مزیدِ مقدمیِ که نامش دارد، یعنی (جشن) توصیف خوبیها در ارائه کار فرهنگی است ، آنهم از سخت ترین کارها (تئاتر)، این جای سپاس فراوان دارد و خاصه توجه به بُن فرهنگی در (نام های) جشنواره های چهارگانه منطقه ایی امسال ، یعنی؛ (پارس، سهند، جاده ابریشم، و خاوران) از این مقدمه کوتاهِ توامان با سپاس در برگزاری و انتخاب نام که بگذرم، سریعا در نقد را باز میکنم که اساسا حضور هفده تئاتر صحنه و همین تعداد(۱۷) تئاترِ خیابانی در تراکم سه، چهار روزه ! غیر قابل نقد است.
مگر اینکه در هر روز جشن که تقریبا چهار نمایش صحنه انجام میشود یک تیمِ نقدِ پرکار آن روز را نقادی کند، یعنی چهار تیم سه الی چهار نفره برای نقد کردن جشنواره لازم است، اگر تئاتر خیابانی هم در زمره نقد باشد هشت اکیپ نقد نیاز است!، آخر منتقد ماشین تحریر نیست!!، زیرا نقد هم بداهه گویی نیست، فی البداهه گفتن بنام جلسه نقد از دهه هشتاد درجشنواره های کشور اندکی پس از اتمام اجرا ها رواج یافت بسیار هم مفید بود در ابتدا، زیرا سخنِ مخاطبان عالم به هنر تئاتر و محققان هنری مسائل بسیاری را برای گروه های اجرایی در نگاهی کلی آشکار میکرد که با تمام سودمندی باز هم در وادی فی البداهه قرار میگرفت ، چون نقاد باید یادداشتهایش را در خلوت برسی ، شناسایی و تطبیق دهد با نشانه های اثر و این کار تنها از طریق ارائه نقد مکتوب ممکن است زیرا موضوع گفت انتقادیِ سازنده است باید ماهیت ادبیاتی پیدا کند باید منتقد از دنیای نمایش نشانه هایی بردارد بعد با ذهن خود آنچه دیده و شناسایی کرده را جهت دهد،و تصدیق کند او باید بخش کند و از معیارهای سنجش هنری نظام نقد را در ساختار تئاتر مرقوم کند، این کار زمان نیاز دارد برای اینکه نگارنده نقد در مباحث نظری کارش دارای اعتبار و اعتنا بشود، پس نقد ارائه کردن پژوهش است و پژوهش خلق الساعه نیست، آنچه سریعا در پس هر اجرای تئاتر به عنوان نقد از منتقد ساطع شود فقط نوعی نزدیک بینی است که از خطا و اشتباه و عدم پردازش خالی نباشد!
بیائیم این رسم گفتگو بعد از اجرا را در دسته بندی نقد تئاتر قرار ندهیم، با وجودیکه جلسات خالی از کسب فیض نیست اما دقیق هم نیست، هیجانی و پر تلاطم است ، گاهی جدل میشود واز هم نکته مخالف ِ رای میگیرند یا بر هم توافق و صحه مینهند این رسم گفتمانها را رد نمیکنم اما اظهار دارم نقد نیست، جلسه نقد یک یا چند روز زمان نیاز دارد تا نظرات بر کاغذ آید و در باب آن در یک اندازه زمانی معین بشود گفتگوی مفید کرد، بشود نکات مفید و دقیق تقدیم کرد،
حدود شصت سال از تاسیس کنگره بین المللی منتقدان تئاتر زیر نظر یونسکو میگذرد، و در مقاله ها و نوشتارهاست که ظرفیت های نقد قابل ارزیابی میشود و این ساختار منطقی و هم علمی است،
برای اینکه دقت نقد را بیشتر تشریح کنم از جناب مهدی نصیری از منتقدان تئاتر چند خط رو نوشت میآورم ؛
(معمولا نقد تئاتر با کیفیتِ تئاتر و (تحقیقات)و فرهنگ کشور در ارتباط است.
منتقد تئاتر همانند مدافع تئاتر است.
همانند فانوسی که استقلال فرهنگ را هدایت می‌کند و در مقابل خطرات فرهنگ می‌ایستد. اگر ستو‌ن‌های نقد تئاتر را با سانتیمتر هم اندازه بگیریم، متوجه می‌شویم که نقش تئاتر و نقد آن همواره رو به گسترش است....)
به هر روی اهتمام سخنم این است که جلسه نقد نیازمند تمرکز ، نیازمند دقت و زمان کافی است که در هدفمند بودن و مقصد داشتن حرکت کند ،
نه فقط به شکل ظاهری برپا شود،
این معقوله در تراکم و فشردگی جشنواره منطقه ایی ممکن نشود ، چون دیدن سی و چند نمایش در چهار روز عملا و منطقا مجال نقد نمیابد، مگر با آنچه ذکر کردم دعوت چند گروه نقاد،
البته این موضوع را مسولان محترم مطلع بودند و به همین دلیل در ردیف برنامه های جشنواره جلسه نقد گنجانده نشده بود و در رونمایی از پوستر جشنواره منطقه ایی پارس ، این شاگرد همین را پرسش کردم ،
(اما چه خوب میشد) اگر خود اهالی تئاتر که مخاطبان جشنواره هستند در میانشان همدلی، همراهی وجود داشته باشد! که تقسیم وظیفه کنند و هر چند نفر تعدادی از تئاترها را ببینند ونقد مرقوم بفرمایند و منتظر فرش قرمز و دعوتنامه برای حضور نباشند به یاری گروه های تئاتر بروند و نقد تقدیمشان کنند(این را هم از دوستان اهل نقد پرسش کردم که چرا اجماع ندارند؟) البته شاید! چون من ایدال فکر میکنم و واقعیت در سطحی دیگر سیر میکند پاسخ ها نیامد!
(اما چه خوب میشد) جمله ای است که فقط به شکل یک آه و افسوس در دلم باقی میماند! ،
اما بگویم؛
از منتها درجه وفاداری هنرمند به رسالت هنری خود (البته نظر شخصی است) این است که از (من) بودن خارج شود و به اشتراک (ما) برسد،!
چیزی که برایم ایجاد تعجب میکند ذات پیوست به تئاتر است که در اجتماع کلی پیوستگان هنر تئاتر گاهی این ذاتِ لازمِ روشن را کمرنگ و با نوسان میبینم !!،
اینطور بگویم اگر هنرمند تئاتر به واسطه گوهرِهنر انسان گراست نه سود گرا نه لذت گرا بلکه نگاهی رمانتیسم تر از بقیه مردم دارد، منشی بی آزارتر و زیبا بینانه تر دارد پس چرا در تصمیمات کلی رفتار هنری خود سرشتی از خیر خواهی ، خیرگرایی را جستجو نمیکند؟!
این پرسش جایگاه انسان تئاتری در هر زمان و مکان را در هستی همراهی دارد،
حال اگر بپرسید منظورت از خیرگرا بودن تئاتری چیست ؟ میگویم ابعاد معنویِ عمل و کردار هنرمند تئاتر در (ما) شدن باشد، مثلا اگر گروه هائی خود جوش، و عالم به نقد گِرد درِ مهرِ تئاتر ، بی چشم داشت و بی انتظار از هیچکس و هیچ جا، برای همدلی فراخوان حضور میزدند چقدر میزبانی های غیر اداری شکوه فرهنگ را آشکار و زیبا میکرد، !
به هر روی آنچه تغافل شده از جشنواره منطقه ایی بحث جلسات نقد است که دو سویه است هم از طرف برگزار کنندگان مجال محاسبه نشده هم (من های) هنرمندان مجال(ما) نساخته که دست مهر در نقد نمود کند،
نکته :(ما بودن به معنای یک دار و دسته خودی گرا نیست)
این شاگرد نقد را مهرِ هنری میدانم،
چه تند وتیز و گزنده باشد چه پر تعریف و تحسین باشد ، چون از سر دلسوزی و سازندگی است
(نقد) است ،
و یادمان نرود نقد با معیار با مقایسه و سنجش ارزشمند است چه با ظرافت و تمجید جراحی کند چه با بی پروایی و درد عمل کند از شاخصه سنجش و معیار دقیق نباید تهی باشد،
اکنون که نویسه ام را به اتمام میرسانم بر اساس آنچه تئاتر نیاز دارد از تمامی متولیان فرهنگ تقاضا دارم در برپایی جشنواره ها همانطور که التزام در بسط فرهنگ دارند و از حمایت بخش های دیگر ، نهادهای دیگر چون سازمان گردشگری و حامیان خصوصی استفاده و خدمت به تئاتر میکنند که سزا است از عدد فاصله بگیرند لطفا و آمار را معیار ندانند !
چون کمیت در هنر تئاتر ، تاثیر اجتماعی ندارد اما کیفیت بسیار ماندگاری دارد در واقع کیفیت برپایی جشنواره مهمترین عامل گسترش فرهنگ است و گاهی کیفیت در تراکم زمان برپایی مخدوش میشود.
باسپاس از خوانش شما.
شاگرد اهل هنر
داریوش ثمر ،
۶ دی ماه ۱۴۰۲.