پگاه از دیدگاه فردوسی
پگاه و شامگاه در شاهنامه
*پگاه درنگاه فردوسی*
داریوش ثمر؛
نگاشتن ، رسم آنچه ذهن از احساس و خیال ترکیب میکند،
ترسیم یا نشان دادن طلوع خورشیدِ زرین نزد فردوسی دو جانب مهم دارد و در شاعرانگی او وصف ها چند لایه است،
یکی پیوند زمانی و مکانی و تقدیری در داستان را پیش میراند
و یکی پیوند طبیعت زیبای پگاه (گلدن تایم ها) طلوع و غروب ها هیچگاه تکراری نیست و هم که همراه موضوع و به نیاز موضوع رنگ احساسیِ ناب یافته،
به طبع شاعر آزین شده صدها بیت توصیف شده روز و شب در شاهنامه ،
هم دارای زینت و شکوه است وهم از دید ظریف این حکیم بزرگ، یک حالت و یک معنا ندارد و بیت مشابه و همسان و هم معنا یا به تکرار در شاهنامه نیست یا محدود است
این یکی از نیکی های شعر پارسی و ویژگی شاهنامه حکیم طوسی میباشد، طلوع و غروب ها در ذهن او شکل گرفته و به قلم او توصیف شده به گونه ایی که تقریبا شبیه به سبک اکسپرسیونیسم امروزی گزاره و دریافت میشوند وصفِ طلوعِ خورشید،
برای خواننده اشعار به رنگ و لحن حماسی فردوسی آزین است
برداشت آزاد ندارد
به کجایی هر داستان مرتبط است و همچنین بدانیم چون هربیتِ طلوع و غروب ، جواهری است نایاب،
لطافت و ظرافت آن،
دلپسند و در نظم شعر است نه جورچین واژگان باشد، چون در شاهنامه حکیم به قدرت و تسلط زبانی معطل قافیه نیست، زیرا که زندگی را تکرار ندانسته و هر زمان را جاری در احساس دانسته
چند بیت را در موضوع طلوع یا غروب،
ملاحظه فرمایید؛
اینجا غمگینی دو برادر با غروب آمیخته شده؛
*چو خورشید تابنده بنمود پشت*
*دل گیو گشت از برادر درشت*
یا
*چو شد روز تاریک و بیگاه گشت*
*زجنگ یلان را دست کوتاه گشت*
*سر از کوه برزد همانگاه ماه*
*چو بر تخت پیروزه پیروز شاه*
یا
*چو چرخ بلند از شبه تاج کرد*
*شمامه پراگند بر لاژورد*
زیبایی رنگ شب را توصیف میکند ...
از طلوع بیشتر مثال داریم
*چو بر زد سر از کوه تابنده شید*
*بر آمد سر تاج روز سپید*
یا
*چو خورشید تابنده بنمود چهر*
*بسان بتی با دلی پر زمهر*
یا
*چو خورشید زان چادر قیرگون*
*غمی شد، بدرید و آمد برون*
(نکته۱)
گاهی برخی پژوهندگان طبقه بندی میکنند و بخش بندی میکنند که از نظر این شاگرد نگارنده این سطور صحیح نیست زیرا وجه موقوف المعانی بودن بیشتر ابیات مربوط به وصف ابیات قبلی و بعدی است
و گاهی که مستقل از معنا میافتد فقط وجه عبور زمان به روز بعد و پل اتصال پلان تصویر و ایجاز در روایت دارد ،
طبقه بندی شکلی یا مفهومی و ردیف کردن بیت های هم شکل شاهنامه مثلا به شکل وصف (چادر شب، تیغ روز، ...اشکال وصفی چادر، قیر، تیغ، زر، خیمه، و ...)
یا دیگر استعاره ها باید از نظرگاه طبقه بندی در واژه جدا کرد ، چون واژه فردوسی در هر بیت رنگخودش را تغییر میدهد واژه های او در ابیاتی که مکانیکی نیستند یک کارایی ندارند ،
طبقه بندی الفبایی نیز نیاز ندارند برای دسته بندی،
اما گاهی میشود اشارات او را با تسلط بر داستان و موضوع در اشکال فلکی و صور نجومی و آسمانی چون؛
(گاو، شیر،ماهی،کمان، خرچنگ، دو پیکر،و ...) مجزا کرد، چون دانش ما از چگونگی باور کهن به برج های فلکی اندک است
این طبق بندی که از ندانستن ما شکل میگیرد ، صحیح است،
مثلا همین برج دو پیکر که برج سوم سال یا نشان دو کودک برهنه را دارا است باور دقیق روشنی در موردش نیست ،
*همان تیر و کیوان برابر شده ست*
*عطارد به برج دوپیکر شده ست*
*یکی تاج زرین ش بر سر نهیم*
*همان تخت او بر دوپیکر نهیم*
یا
*به بالا ز سرو سهی برتر است*
*چو خورشید تابان به دوپیکرست*
پس برج های فلکی که نشانه های ستاره شناسی دارند در وصف روزها نشان سرنوشتی میابند ،
(نکته۲)
بیشتر طلوع و غروبها با *چو* شروع میشه و طلوع در مصراع اول اتفاق میافتد
؛
*چو خورشید بر زد ز خرچنگ، چنگ*
*بدرید پیراهن مشک رنگ*
غروب
*چو خورشید تابان ز گنبد بگشت*
*زبالا همی سوی خاور گشت*
باز غروب؛
*چو شد روی گیتی چو دریای قیر*
*نه ناهید پیدا نه بهرام نه تیر*
روز
*چو خورشید بر چرخ گنبد کشید*
*شب تار شد از جهان ناپدید*
در ادامه فارق از طبقه بندی،
به زیبایی و وصف ابیاتِ پگاه از دیدگاه و نگارش فردوسی نظر کنیم ،
اول *آفتاب* پنج بیت نخست شاهنامه بنام گفتار اندر آفرینش آفتاب چنین است؛
*زیاقوت سرخ است چرخ کبود*
*نه از آب و گرد و نه از باد و دود*
*به چندین فروغ و به چندین چراغ*
*بیاراسته چون به نوروز باغ*
*روان اندر او گوهر دلفروز*
*کز او روشنایی گرفته است روز*
*زخاور براید سوی باختر*
*نباشد زین یک روش راست تر*
*ایا آنکه تو آفتابی همی*
*چه بودت که بر من نتابی همی*
این وصف آفتاب است و در روان و باور ما این درخشش آفتاب شرقی خورشید ایرانی، آن گوهر را دارد که علت روشنایی ذهن و فکر باشد روشنفکری که از خواص جغرافیایی ما پارسی ها هم هست ، سرزمین آفتاب بودیم نه ابر و مه و خورشید در باور کهن مردمان ایرانی خاصیت پاکی و فرمانرواییرا نیز دارا بوده و در بسیاری آئین های کهن بنام خورشید فرمانروا ذکر میشده ...
(این خود موضوع مقالی جداست)
در آخر چند بیت پراکنده از طلوع را جدا کرده
تقدیم میکنم؛
📎
*چو خورشید تیغ از میان برکشید*
*شب تیره شد از جهان ناپدید*
(نکته ۳)
در بیشتر مفهومِ بیت ها، سیاهی ، زشتی ، تباهی با تیغ خورشید که در سپیده دمان بر بوم وبام مردمان
یا بر کوه یا شهر میافتد،
سیاهی ها، رخت بر میبندند
(تقابل اهورا و اهریمن)
و یاقوت های خورشید برخاک سیاه میافتد و میدرخشد، چونین؛
*چو روز درخشان برآورد چاک*
*بگسترد یاقوت بر تیره خاک*
در بیشتر ابیات وصف طلوع خورشید مثل تاج هم توصیف شده
*چو تاج خورشید برآمد پدید*
*سپیده ز خم کمان بر دمید*
*چو بر زد از کوه تابنده شید*
*بر آمد سر تاج روز سپید*
و در کاربرد رنگ آمیزی شعر رنگ های گرگ و میشی و هنگام طلوع تا برآمدن نور از فلق تا فجر روز که
رنگ زرد است ، رنگهای کاهی، نیلی، بنفش و آبنوسی و سندروسی ، طیف کُناری رنگ هایِ کوهی همه و همه در سخن شاعر دقیق آمده صبح و لاجورد آسمان از تیرگی به آبی را که روشن میشود و بعد زرین چراغ میشود
به زیبایی وصف یافته
*چو خورشید بر گنبد لاجورد*
*سرا پرده زد ز دیبای زرد*
،
*چو خورشید پیدا شد از پشت زاغ*
*برآمد به کردار زرین چراغ*
(نکته آخر تشبیه جاندار و گیاه)
پرندها و بیشتر زاغ به علت کبودی رنگ پر، برای وصف شب انتخاب کرده
و پرهای سیاه کلاغ در برابر اشعه زرد نور جمع میشود تقابل و واکنش زیبایی دارد،
*چو خورشید تابان برآورد پر*
*سیه مرغ پران فرو برد سر*
جایی دیگر وصف های دیگر؛
*چو خورشید رخشنده آمدپدید*
*زمین شد بسان گل شنبلید*
*چو خورشید بر زد سر از برج شید*
*سپهر اندر آورد شب را به زیر*
*چو از روز شد کوه چون سندروس*
*به ابر اندر آمد خروش خروس*
*چو خورشید تابنده بنمود چهر*
*بسان بتی با دلی پر زمهر*
*چو خورشید تابان ز گنبد بگشت*
*ز بالا همی سوی خاور گشت*
دوستان تا آنجا که مجال مقال بود ممارست در این باب تقدیم شد. با سپاس .داریوش ثمر.
ابتدای مهر ماه ۱۴۰۴.