گیتار برقی حنجره های گربه های گشنه

*گیتار برقی حنجرهایِ گربه هایِ گشنه*
نوشته از داریوش ثمر.
۱▪️ هزاران نفر در سرتاسر این شهر میلیونها بار ، ترسها، آرزوها ، غم ها و امیال خود را به طرز بیمارگونه ایی بروز دادند، بروز بیماری های عفونی فکر، و ویروسِ بدبختی که اگر بگیرند،
دیگر درمان ندارد،
جُزام زیبایی است ، جزامی کاندر زیر پوست ها میدود ، می خشکاند و انسانها برای مخفی کردن این خوره، عینک تیره زده خود را در جامه هایی می پوشانند از جنس حریرِ زیبایِ دروغ ،!
بوی جوشش تزویر در تار و پود اندیشه جاری در پوست مثل رایحه ایی از فاضلاب، به قوه درک میرسد ! اما لباس هم مانع عبور رایحه تزویر نمیشود، که زیرا تن آدم سخت شریف میشود به لباس آدمیت! زیرا تن آدمکِ خالی از جان، شریف است به البسه ظاهریه!
۲▪️با تمامی لباسهایی که بر تن داری، با کفشها و کیفی که بر دوش داری، و تمامی لوازم داخل آن و یک گوشی که چون سیلیِ صنعتِ غربیه،
چسبیده به صورتَت غرقه در حرف های سطحی مثل کرگدن از روی گلهای وسط بلوار رد میشوی تا به اداره بروی یا به مغازه بروی یا به هر جا که مبنا بر دروغ است به حقیقت بروی تا برنج و خورش برای دستگاه گوارش خود و خویشانت جمع کنی هرچه چرب تر، بهتر تر پس زبانت را میچرخانی زین سبب شاغلی ،
اما در همین لحظه یِ کرگدنیِ تو از عبورت روی نازک گلهای وسط بلوار ،
آن سیلیِ صنعتِ غربیه چسبیده به صورتت به تصادف برخورد میکند با صفحه کیبورد و پوزه ات در پیامکی مینویسد( *.ح ح حقیقت هرگز در همه شرایط حقیقت نیست ت ت تنها وقتی حقیقت است که بکار آید* ..) حال تا پایان وقت اداری باید قرطاس بازی کنی و از امضای احمقانه ات احساس بزرگی کنی!
۲ونیم▪️ البسه ات به جان آدمیت تو! در گرمای نیم روز به حسب همان جزام دونده بد خیم که داری بوی رخت چرکِ حقیقتِ تُرا تراوش میدهد ،
و برای مخفی کردن این سرایت حقیقت باید زیر اسپری با رایحه شکلاتی دوش بگیری یا رایحه گل رُز تا خروجی و آسانسور و پارکینگ محفوظت میدارد ،
بعد دوباره از روی گل ها مثل کرگدن باید رد بشوی کار امروزت تمام شد،
خدا قوت چرا جمعه ها هم کار میکنی؟!
۳-▪️با صدای بلند گربه از خواب پریدم اول فکر کردم جیغ بود مثل نشانه های روان رنجوری همسایه هامان که گشنه هستند بعد فهمیدم، نه ناله دلخراش گربه است، مرنو مرنوی تیز گربه و دعوا آن با یکی دیگه سر جسد یک کبوتر سفید که تخمه سگ بچه ایی با تیر کمان سنگی زده بود!
صدای گربه مثل سیم گیتار الکتریک کشیده میشد و دیستروشن شده بود فقط یک درامر دیوانه کم داشت که یک تراک متال از توش دربیاد و تا عصر جیغ گربه ها بود ، سرسام گرفتم ..
۴-▪️سرم را توی جوب آب کنار خیابان فرو بردم تا آرامش بیابم و از بین چند قوطی مچاله شده پپسی و ته سیگار لای رشته های لجن به حلزونهای ریز سلام کردم و به سخن یکی از آنها در حالیکه نفسم را حبس کرده بودم *که دیگر بالانیاید* با دقت گوش میکردم، که بسیار آهسته و با ریتم کند میگفت : ...دنیا بر قاعده دقیق علت معلولی که ما فکر می کنیم بنا نشده...بنا نشده بنا نشده.. و هزار ویک اتفاق بدون برنامه بله بدون برنامه ریزی رخ میدهد...رخ میدهد..رخ میدهد .. و این چرخ گردون هر روز بازی میسازد که باید که باید با آن مدارا کنی .. با آن..باید دیگر سخن حلزون حکیم را نمیشنیدم و ایست قلبی خود را از حبس نفس فهمیدم و بر آن استوار و خوشحال اما *پشیمان* بودم که دستهای پینه بسته ایی مرا از جوی آب بیرون کشید ....هنوز چشمم و هوشم مثل دو زیست از آب بیرون آمده دنیا را درک نمیکرد که فهمیدم این که نجاتم داد همسایه مان مشتی ماشالله است ، کارگر و باغبونه ..صداش رو میشنیدم که میگفت بابا جون چه خیریته ..خواستی غرق بشی؟ بابا جون امید داشته باش من کارم وسط بلواره هر روز میبینم آدمِ بلا نسبت شما مثل خر نه آدم ِمثل کرگدن از رو چمن و گلکاری که زحمت کشیدم رد میشن اما باز اونها رو میکارم ...
همینجور که داشتم میگفتم های مشتی ماشالله سپاس که نجاتم دادی ..اون دیستورت خشن دعوای متال گربه ها هنوز بود اما قطع شد چند لحظه ،
دستهای پینه بسته پیرمرد جزام نداشت اینو فهمیدم و سر سخن باز کرد که؛
آقا هزاران نفر در سرتاسر این شهر ملیونها بار ، ترسها ، آرزوها و... وسط حرفش پریدم
گفتم ؛ غمها ؟ امیال ، عشق
و ناکامی های خود را به طرز بیمارگونه ایی بروز دادند؟
و اینکه بعضی ویروس فکری دارند چون جزام دیگر درمان ندارد؟
گفت آره از کجا میدانی؟
گفتم آخه شما و آنچه گفتی را خودم نگاشتم نویسنده شما منم،
سکوت کرد و رفت که گل های وسط بلوار را ترمیم کند چون جمعه ها هم کرگدن رد میشود...گفتمش مش ماشالله خدا قوت ،
گفت؛ خدا قوت مال من نیست مال ایناست که از وسط بلوار رد میشن ، دستمریزاد خوبه، و یادت نره دنیا بر قاعده های علت و معلولی که ما فکر می کنیم بنا نشده ها! حقیقت، ماهیت و ذات انسان...
سرو صدای گربه ها دوباره راه افتاد و دور شدن پیرمرد باعث شد آخرین جمله هاشو نشنوم.
با سپاس .
داریوش ثمر .اخر شهریور ۱۴۰۲.

چکیده ادراکات ثمر فی المشاهدات اهل هنر

*چکیده ادراکات ثمر فی المشاهدات احوالِ اهل هنر* !

متکدر الحال نیستم که مینگارم،
اما روحم مدقق در گفت هاست زیرا که متکیِ گفت به ضمایر اشخاص متصل است ،
در گفت ها که نظرم ایست میکند ،
ضمیرها را متمایز نمیبینم !
(مگر میشود همه یک شکل شوند؟ کرگدن یونسکو در ذهنم ظهور میکند)
چونانکه ضمایر در غلاف غنود کرده باشند و این حال گفت ها را مصنوع ساخته، چگونه
در این سکونِ ادراکی،
در این صنعت رفتاری عافیت سخن بجویم؟
این جستجو از عدلِ روح ساطع میشود که چون *کودک* به دنبال همبازی برای کشف حق است، و عزّ کشف، حرکت شگرفی در شمائل گفتگوهاست،
حال شمائلِ ذات گفتگو ، *جایش با مصالح جایش با منافعِ متغایرِ با خواستِ کودک روح تعویض شده* ! باید چون نوزاد به این دنیای حاصل شده که وارد میشویم گریه آغاز کنیم،
یا من اینگونه میبینم!؟
حال جهت اینکه سیّاق حسابم خالی از عدل نشود، به شرط احتیاط سنجش کنم؛
*نه همگان*،
اما اکثریت جمع را چونان دیدم که عارض شدم!
زلال حق مکدر است برادران
با زیورِ تزویر در پارچه زربفت تعارفات بی دلیل
مکدر است دوستان، !
همیشه عام مردم را دمدمه و پر افسون دیدم ، چون این اقتضای عام است که خاطی به تساهل باشند
اما باور کنید
حاجت هنرمند به حوزه حقگویی متصل است این حین گفت احساس میشود ، حال نه این محفل مجازی در دیگر ساحت ها هم دیدم، تعارف ، صلاحدید ، و حذر از حریق روشنساز حق و در خاضع ترین شکل آن
کودکِ روح تنها سرک کشیده کنایه ایی گفته و هیچ و دیگر بس!
این احوالات را خائب و مایوس کننده از یک اتحاد فی هنر میبینم، مثال بیاورم،
در بیشتر محافل پرسش هایم بی پاسخ میماند،
در بیشتر محافل صراحت کلام را بر نمی تابند،
در بیشتر محافل آن را (صراحت) را خلوص نمیبینند! و دشمنی می انگارند (نکته؛ جوان و پیر با قدمت و تازه آشنا ندارد)
در بیشتر محافل تبریک بهم بدهکارند و صدها تبریک بدون اینکه بدانن بابت چه باید باشد؟!،
و در بیشتر محافل رندانه دشمن دیروز دوست امروز طرف شده ! و این در طرفین تکرار میشود! مکرر!، در بیشتر محافل نقد ها متاسفانه دو پهلو است،
هم دلشان میسوزد که زحمت طرف را مدح نکنند هم دلشان نمیآید بگویند آقا، عزیز ، کارت افتضاح بود،
این کودکِ روح ،
سنگ خارا نیست که آنقدر مکدر به سیاست باشد که چون صبا روز ممکن است به ایشان در امری هنری یا غیر هنری اداری یا مالی رابطه پیدا کنیم و جایگاه دارد طرف پس
همیشه مدیحه اش بگوئیم،!!
کودک روح استقلال فکری دارد نه سیاست،
این کودک روح نیست که همیشه در حاشیه امن ناظر گفت ها باشد!
هیچ نگوید که مبادا عذوبت سکوت، عذاب شود،
(عذوبت= شیرینی)
نه این عزلت با مقام پیشکسوت هم عرش نجوید!،
و در سوی مقابل سکوت هم زیبا نیست که همیشه زینت المجالس باشد!
آن روحیه که روزانه ده ها پیام جهت زینت بخش کند،
بذل کند که ظاهر چون بازار گردد، نه
تعادل را نمیبینم ، و عادات مراوده ظنِ بهِ غیابِ همراهی دارد،
همراهی به مدل مدح و شلوغکاری و زینت المجالس بودن یا همیشه خوب بودن مثل تظاهر بچه مدرسه برای نمره نیست !
واضح تر بگم،
مَثَل؛ تئاتریها بچه مدرسه اداره متولی معلم ! این ربط در اندیشه غلط است
*خود بودن خوب است*
شاید اندک بزرگانی را بشود به حق گفت *خودشان هستند،* همیشه این امیدوار کننده است ،
این از عملکرد از گفتگو از پاسخ و پیام ارسالی قابل درک است در گرافولوژی نوشتار حتی در این مجازی هم قابل ادراک است،
سخن بسیار است از ادراکات این حقیر اما چون در عنوان به چکیده اشارت کردم بیش از این نگویم.
تشکر از شما که خواندید.
گم باد از روی زمین آن کسی
کاو را مهر تو ز روی ریاست.
فرخی،
با سپاس از خوانش شما.
د. ثمر ، شهریور ۱۴۰۲.

در باب چند پرنده اسطوره ایی در ادبیات،

▪️
در باب چند مرغ افسانه ایی در ادبیات
📎
تدوین د. ثمر.
(سیمرغ، ققنوس، هدهد، چمروش مرغ، کرشفت مرغ،مرغ آمین)
▪️
هدهد
آنرا به همکاری با سلیمان نبی منصوب کرده اند و هدهد یا شانه بسر و بوبو. بوبویه. پوپو. مرغ سلیمان.
نام های دیگر اوست
روزی سلیمان بر تخت حکومت نشسته بود
. همه پرندگان که خداوند آنها را تحت تسخیر سلیمان قرار داده بود با نظمی مخصوص در بالای سر سلیمان کنار هم صف کشیده بودند و پر در میان پر نهاده و برای تخت سلیمان سایه ای تشکیل داده بودند تا تابش مستقیم خورشید، سلیمان را نیازارد. در میان پرندگان، هدهد غایب بود، و همین امر باعث شده بود به اندازه جای خالی او نور خورشید به نزدیک تخت سلیمان بتابد
.سلیمان دید روزنه ای از نور خورشید به کنار تخت تابیده، سرش را بلند کرد و به پرندگان نگریست دریافت هدهد غایب است. پرسید: چرا هدهد را نمی بینم، او غایب است. به خاطر عدم حضورش او را تنبیهی شدید کرده یا ذبح می کنم مگر این که دلیل روشنی برای عدم حضورش بیاورد. و هدهد رسید و خبر از زنی که یکتا پرست نبود و در یمن حکومت داشت بنام بلقیس آورد و سلیمان نامه دعوت به رستگاری را توسط هدهد به بلقیس رساند
چند تک بیت در باب هدهد
▪️
هدهد چو کنیزکی است دوشیزه
با زلف ایاز و دیده فخری.

منوچهری.

قمری به مژه درون کشد شعری را
هدهد بسر اندرون زند تیر خدنگ.

منوچهری.

مکن گر راستی ورزید خواهی
چو هدهد سر بپیش شه نگونسار.

ناصرخسرو.

اینت بلقیسی که بر درگاه او
هدهد دین را تولا دیده ام.

خاقانی.
( اشارت خاقانی به داستان سلیمان و بلقیس)

هدهدی گر عروس ملک مرا
خبرآور تویی و نامه سپار.

خاقانی.

تا چو هدهد تاجداری بایدت در حلق دل
طوطی آسا طوق آتش کم نخواهی یافتن.

خاقانی.

پر هدهد به زیر پر عقاب
گوی برد از پرندگان بشتاب.

نظامی.

نوبت هدهد رسید و پیشه اش
و آن بیان صنعت و اندیشه اش.

مولوی.

هدهد قواده در جایی که باشد تاجدار
عار نبود باز را در عهد او بی افسری.

سیف اسفرنگ.

ز نام خود به طمع اوفتاد غافل از این
که هدهدی نشود پادشا به یک افسر.

قاآنی
▪️
در ادبیات کلاسیک، سیمرغ و ققنوس هر دو پرنده‌های اسطوره‌ای افسانه‌ای هستند، اما تعاریفی متفاوت دارند. این مطلب شامل تحقیق در مورد پرندگان خیالی سیمرغ و ققنوس در فرهنگ ایران و تفاوت میان آن‌هاست.
▪️
تحقیق در مورد پرندگان خیالی سیمرغ و ققنوس در فرهنگ ایران با توجه به شباهت‌های میان‌ آن‌ها از دیرباز مورد علاقه فرهنگ شناسان بوده است. وجود شباهت‌های زیاد بین دو پرنده‌ سیمرغ و ققنوس، اسطوره‌ای و افسانه‌ای بودن هر دو و مشابه بودن صفات آن‌ها، سبب شده است تا بسیاری بر این باور باشند که این دو یکی هستند و یا یکی دنباله‌ دیگری است؛ در صورتی یکی خواندن آن‌ها امری اشتباه است.
لازم به ذکر است که نمی‌توان یک معنا و مفهوم به هر کدام از این اسطوره‌ها داد؛ از این رو در این مطلب تنها سعی کرده‌ایم تا توضیحی مختصر، ولی مفید را در اختیار شما بگذاریم. بنابراین در ادامه ابتدا تعاریف این دو پرنده و جایگاه‌ آن‌ها در ادبیات فارسی را خواهیم آورد و سپس با بررسی فرق ققنوس و سیمرغ با شما خواهیم بود

▪️
تققنوس
قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرنده مقدّس افسانه‌ای بوده که در اساطیر ایران، یونان، مصر و چین از آن نام برده شده‌است. جالب است بدانید که گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، ولی یک اسطوره ایرانی به حساب نمی‌آید. افسانه‌ این پرنده از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته و همسو با باور‌های مسیحیت شاخ و برگ بیشتر یافته‌است.
گفته می‌شود که ققنوس مرغی نادر است که در تنهایی زندگی می‌کند و هیچ جفتی ندارد؛ در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. منقارش مثل یک نی بلند است و نزدیک به صد سوراخ روی منقارش قرار دارد. هر سوراخ صدای خاصی از خود ایجاد می‌کند و رازی را آشکار می‌کند.

افسانه‌ این پرنده به این صورت است که هر پانصد تا هزار سال یک بار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود.
تنها دلخوشی ققنوس مرگ است، برای آن که بتواند زاده شود ابتدا می‌خواهد که بمیرد. او فرزند خویشتن است. هم والد خویش است و هم وارث خود، هم دایه است و هم طفل. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها، نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است. البته به دلیل صدای خوشی که دارد در برخی از فرهنگ‌ها معتقد هستند موسیقی از آوای او پدید آمده است. همچنین در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود.

ققنوس در ادبیات ایران

در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمه یونانی کوکنوس (Kuknos)، و همتای کلمه هندی و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزه آن با دیگر مرغان اسطوره‌ای است.
در شعر کهن فارسی تقریبا هیچ‌گاه به ققنوس اشاره نشده و می‌توان گفت که طی هزار سال شعر فارسی تنها عطار نیشابوری است که در اشعار خود از این پرنده نام برده است و جالب این که وی نیز به صراحت با این باور دیرینه که ققنوس حیات جاودان دارد مخالفت ورزیده و برعکس ققنوس را نیز مانند دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه‌گیر بودن پدیده مرگ تاکید کرده است. در منطق الطیر عطار ققنوس مرغی دلستان بوده که مأوای او در هندوستان است.
▪️
سیمرغ
سیمرغ پرنده‌ای اسطوره‌ای در افسانه‌ ایرانی است. شاید بتوان سیمرغ را از مهم‌ترین موجودات در ادب پارسی برشمرد. فهم معنی دقیق دو حرف اول سیمرغ بسیار مهم است. آیا سی همان عدد ۳۰ است و یا اینکه سی تحریف شده و یا خلاصه شده از واژه دیگری است؟ بعضی بر این باورند که این سی همان ۳۰ عدد بوده، ولی پیشینه‌ تاریخی سیمرغ چیز دیگری می‌گوید.
▪️
پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان و پیش از اسلام می‌رسد. آنچه از اوستا و آثار پهلوی بر می‌آید، این است که سیمرغ مرغی بوده با بال‌های گسترده که بر درختی درمان‌بخش به نام “ویسپوبیش” یا “هرویسپ‌تخمک” که در بردارنده تخم همه گیاهان است آشیانه دارد.
کلمه سیمرغ در اوستا به صورت مرغ وسئن آمده که وسئن به هیچ وجه نماینده عدد ۳۰ نیست؛ بلکه استعاره‌ای از تعداد مشخص پرندگان دانا از حوادث غیب است و گاهی معنای آن همان شاهین می‌شود. این مرغ مرغی است که در عالی‌ترین درجه بوده و شاید نام دیگر آن همای سعادت باشد.
▪️
سیمرغ همچنین نقش مهمی در داستان‌های شاهنامه دارد. آشیانه او کوه اسطوره‌ای قاف بوده و در اشعار فردوسی دو چهره‌ متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت‌خوان اسفندیار) دارد. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، ولی حضور سیمرغ یزدانی با تولد زال آغاز می‌شود؛ در این جا همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند و به رستم در نبرد با اسفندیار روئین تن یاری می‌رساند.
به غیر از فردوسی دیگر شاعران فارسی زبان نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند. از جمله منطق الطیر عطار نیشابوری نیز از آن دسته‌اند. داستان معروفی که امروزه از سیمرغ وجود دارد داستان سیمرغ منطق الطیر عطار نیشابوری است. خلاصه‌ی این داستان به صورت زیر است:
گروهی از مرغان برای جستن و یافتن پادشاهشان سیمرغ سفری را آغاز می‌کنند. هفت وادی به ترتیب چنین است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، و فقر. در پس آن‌ها در هر مرحله گروهی از مرغان از راه بازمی‌مانند و به بهانه‌هایی پا پس می‌کشند. تا این‌که پس از عبور از هفت مرحله از گروه انبوهی از پرندگان تنها سیمرغ باقی می‌ماند و با نگریستن در آینه حق درمی‌یابند که سیمرغ در وجود خود آن‌هاست. در نهایت با این خودشناسی مرغان جذب جذبه خداوند می‌شوند و حقیقت را در وجود خویش می‌یابند. در اینجا سیمرغ نماد حکمت و خرد تمام و بی‌نقص است که پاسخ تمام پرسش‌ها را در خود دارد. در واقع با واکاوی در منطق حکمی و عرفانی عطارنیشابوری می‌توان به فهم این نکته رسید که سیمرغ شدن، طلب یا تلاشی برای رسیدن از کثرت به وحدت است.

▪️
تفاوت ققنوس و سیمرغ

۱. اولین و بارزترین تفاوت ققنوس و سیمرغ این است که ققنوس از اسطوره‌های ایرانی محسوب نمی‌شود و هر کجا از آن با این عنوان استفاده شود، اشتباه است. چراکه از یونان آمده و در گستره‌ شهر کهن فارسی جایی ندارد. در صورتی که سیمرغ اسطوره‌ای کاملا ایرانی است.
۲. با توجه به تعاریف بالا اساس و پایه‌ به وجود آمدن هر کدام نیز بسیار متفاوت است و یکی خواندن آن‌ها کار اشتباهی است. ققنوس پرنده‌ای تنهاست که برای آن که بتواند زاده شود ابتدا باید بمیرد، ولی سیمرغ مرغی بوده که در عالی‌ترین درجه است و شاید نام دیگر همای سعادت باشد.
۳. سیمرغ نماد وحدت، عالم بالا، مرغ خدا و مظهر عالی‌ترین پرواز‌های روح و انسان کامل شناخته شده‌است؛ اما ققنوس را نماد جاودانگی می‌دانند.

▪️
۴. سیمرغ با توجه به اشعار ایرانی به عنوان موجودی فراطبیعی، انتزاعی، لاهوتی و متصل به دانای کل مطرح است؛ اما ققنوس در شعر نیما بازگشت به سنتِ تفکر عرفانی و گرایشِ به جهان ماورای طبیعی نیست و ویژگی‌های ممتاز زمینی دارد. البته عطار نیشابوری ققنوس را هم خیالی می‌داند.
۵. سیمرغ از نظر ایرانیان در واقع از حالت پرنده بودن در می‌آید و ساحتی فراتر، چون معنوی و عرفانی را توصیف می‌کند و در وجود انسان رخ می‌دهد. اما از ققنوس همچنان به عنوان یک پرنده استفاده می‌شود که می‌تواند موجودی جاودان باشد. البته شاید بازتاب ضمیر ناهشیار انسان باشد که میل به جاودانگی دارد. هر چند که در منطق‌الطیر عطار نیشابوری، ققنوس نیز فانی تلقی شده‌است.

نمونه شعر فارسی درباره سیمرغ و ققنوس

تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ
حجاب کوه قافت آرد و بس
چو منعت می‌کند یک نیمه شو پس
به جز نامی ز جان نشنیدهٔ تو
وجود جان خود تن دیدهٔ تو
همه عالم پر از آثار جان است
ولی جان از همه عالم نهانست
تو سیمرغی ولیکن در حجابی
تو خورشیدی ولیکن در نقابی
ز کوه قاف جسمانی گذر کن
بدار الملک روحانی سفر کن
تو مرغ آشیان آسمانی
چو بازان مانده دور از آشیانی
چو زاغان بر سر مُردار مردی
ز صافی گشته خرسندی بدردی
چو بازان باز کن یک دم پر و بال
برون پر زین قفس وین دام آمال
چو بازان ترک دام و دانه کردی
قرین دست او شاهانه کردی
به پری بر فلک زین تودهٔ خاک
همی گردی تو با مرغان در افلاک
وگرنه هر زمان بی بال و بی پر
چو مرغ هر دری گردی به هر در
گهی در آب گردی همچو ماهی
گهی چون آب باشی در تباهی
« عطار نیشابوری »
▪️
قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشسته است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.
او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،
از رشته‌های پاره صدها صدای دور،
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،
دیوار یک بنای خیالی می سازد.
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال، و مرد دهاتی
کرده‌ست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم، شعله ی خردی
خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر نقاط دور،
خلق اند در عبور …
او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،
از آن مکان که جای گزیده ست می پرد
در بین چیزها که گره خورده می شود
یا روشنی و تیرگی این شب دراز
می‌گذرد.
یک شعله را به پیش می نگرد.
جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی
ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،
نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است
حس می کند که آرزوی مرغ‌ها چو او
تیره‌ست همچو دود.

اگر چند امیدشان
چون خرمنی ز آتش
در چشم می نماید و صبح سپیدشان.
حس می کند که زندگی او چنان
مرغان دیگر ار بسر آید
در خواب و خورد
رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.
آن مرغ نغزخوان،
در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،
اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،
بسته ست دم به دم نظر و می‌دهد تکان
چشمان تیزبین.
وز روی تپه،
ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنج های درونیش مست،
خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.
باد شدید می دمد و سوخته‌ست مرغ!
خاکستر تنش را اندوخته‌ست مرغ!
پس جوجه‌هاش از دل خاکسترش به در.
« نیما یوشیج »

پرنده‌های اساطیری ایرانی

از دیگر پرنده‌های اساطیری و افسانه‌ای در فرهنگ ایرانی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
مرغ آمین
مرغ آمین در فرهنگ مردم ایران، نام فرشته‌ای‌ ست که مدام در پرواز است و دائماً «آمین» می‌گوید.
کمک مرغ
کَمَک یا کَمَک مُرغ، در اساطیر ایران و آئین زرتشت، نام پرنده‌ای غول پیکر و جادو اهریمنی است، که موجب تاریک شدن و بی باران ماندن زمین و خشکسالی و تباهی و ویرانی در آن می‌شود.
کرشفت مرغ
کرشفت همتای سیمرغ، سرور همه مرغان است.
چمروش مرغ
چمروش، نام پرنده ایست که گفته می‌شود که در قله البرز زندگی می‌کند. چمروش را به صورت موجودی توصیف کرده‌اند که بدن او، همچون سگ و دارای سر و بال‌هایی همانند یک پرنده است. گفته می‌شود که این پرنده بر روی زمین، زیر درخت سوما (همان هوم) سکونت دارد که این محل همان جایی است که سیمرغ نیز شب‌ها را در آن به سر می‌برد.
هما
پرنده هما در اسطوره‌های ایرانی جایگاه مهمی دارد و معروف است که سایه‌اش بر سر هر کس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید به همین دلیل به مرغ سعادت معروف شده‌است.
سخن آخر
از مجموع آنچه که در این مقاله آورده شده می‌توان نتیجه گرفت که با وجود شباهت‌هایی، چون اساطیری بودن و خیالی و ماورایی بودن، هر دو پرنده کاملا با هم متفاوت هستند و یکی خواندن آن‌ها اشتباه است.
آنچه که در ایران و برای ایرانیان بیشتر اهمیت دارد سیمرغ است چرا که ریشه‌ای کاملا پارسی داشته و در شاهنامه و در منطق‌الطیر پرنده‌ اصلی سیمرغ است و نقش مهم و کلیدی دارد، در حالی که به ققنوس تنها اشاره‌هایی کوتاه و گذرا می‌شود. اما این تنها خلاصه‌ای از مفهوم هر کدام از این دو پرنده بود.
اگر بخواهید بهتر و بیشتر با نماد هر کدام و آنچه به این دو پرنده نسبت داده شده است آشنا شوید باید به سراغ کتاب‌هایی، چون شاهنامه فردوسی و منطق‌الطیر عطار بروید،
▪️
در مبسوط کردن مبحث این مقاله از پژوهش های انجام شده رونوشت میآورم و پرند *قو* به آن ملحق گشته
📎
گفته شد که
افسانه‌ی قُقنوس
قُقنُس را بیشتر ما شنیده‌ایم.
شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری در کتاب منطق الطیر خود این داستان را به شعر درآورده است:

هست قُقنُس طُرفه مرغی دلستان |‌ موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز |‌ همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قُرب صد سوراخ در منقار او است | نیست جفتش، طاق بودن کار او است
هست در هر ثُقبه آوازی دگر |‌ زیر هر آواز او رازی دگر
چون به هر ثُقبه بنالد زار زار | مرغ و ماهی گردد از وی بی‌قرار
جمله‌ی پرندگان خامُش شوند |‌ در خوشیّ بانگ او بیهُش شوند
فیلَسوفی بود دمسازش گرفت |‌ علم موسیقی ز آوازش گرفت
سال عمر او بوَد قُرب هزار |‌ وقت مرگ خود بداند آشکار
چون ببُرّد وقت مُردن دل ز خویش |‌ هیزم آرد گِرد خود، دَه خر، مَه بیش
در میان هیزم آید بی‌قرار |‌ در دهد صد نوحه خود را زار زار
پس بدان هر ثُقبه‌ای از جان پاک |‌ نوحه‌ای دیگر برآرد دردناک
چون که از هر ثُقبه همچون نوحه‌گر |‌ نوحه‌ی دیگر کند نوعی دگر
در میان نوحه از اندوه مرگ |‌ ‌ هر زمان بر خود بلرزد هم چو برگ
از نَفیر او همه پرّندگان |‌ ‌ وز خروش او همه درّندگان
سوی او آیند چون نظّارگی |‌ ‌ دل ببرند از جهان یکبارگی
از غمش آن روز در خون جگر |‌ ‌ پیش او بسیار میرَد جانوَر
جمله از زاریّ او حیران شوند |‌ بعضی از بی قوّتی بی‌جان شوند
بس عجب روزی بود آن روز او |‌ خون چکد از ناله ی جان سوز او
باز چون عمرش رسد با یک نفس |‌ بال و پر برهم زند از پیش و پس
آتشی بیرون جهد از بال او |‌ ‌ بعد آن آتش بگردد حال او
زود در هیزم فُتد آتش همی | پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند |‌ بعد از اخگر نیز خاکستر شوند
چون نماند ذره‌ای اخگر پدید |‌ ‌ قُقنُسی آید ز خاکستر پدید
آتش آن هیزم چو خاکستر کند |‌ ‌ از میان قُقنُس بچه سر بَرکُند
▪️
در فرهنگ برهان قاطع،
این داستان به صورت زیر کوتاه شده است:

قُقنُس:
مرغی است به غایت خوشرنگ و خوش‌آواز. گویند منقار او ۳۶۰ سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آن‌ها چندی را گرفته طعمه‌ی خود سازد. گویند هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنان که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه‌ای پدید آید. و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند.
▪️
واژه ی «قُقنُس» عربی شده Kuknos یونانی (به خط یونانی: Κύκνος) است. این نام در زبان لاتین به صورت Cycnus و Cygnus درآمده است. در استوره‌های یونانی کوکنوس نام چند تن از آن میان، نام پسر آپولون (ایزد هنر و خورشید) است.
کوکنوس بسیار زیبا بوده است و پس از ماجراهایی خودکشی می کند و آپولون او را به شکل قو درمی آورد. در واقع در زبان یونانی واژه‌ی کوکنوس به معنای «قو» است و در توجیه آفرینش این پرنده داستان پسر آپولون را ساخته‌اند. در اخترشناسی یکی از صورت‌های فلکی (هم اختران) را به زبان انگلیسی Cygnus می‌گویند

دکتر حیدری ملایری برابر «ماکیان» را برای آن نهاده است
(و در عربی آن را «دُجاجه» به همین معنای ماکیان می گویند).
گویا واژه ی Kuknos یونانی از ریشه ی پوروا‌ هندواروپایی keuk* به معنای «سپید بودن» است. نام این پرنده در انگلیسی swan است که واژه ی sing به معنای «آواز خواندن» همریشه است.
▪️
واژه ی «قو» در پارسی شاید از نام یونانی این پرنده و شاید هم از صدای آن گرفته شده باشد. در انگلیسی اصطلاح «آواز قو» (swan song) به معنای «اعتراف پیش از مرگ» یا سخنان پایانی به همین داستان سرود خواندن پیش از مرگ اشاره دارد. جالب آن که دکتر مهدی حمیدی شیرازی هم در دوران ما داستان آواز قو را به شعر درآورده است:

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند که موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل می سراید
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از آغوش دریا برآید
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی تنها بمیرد
▪️
در فرهنگ دهخدا در برابر «قو» به نقل از ناظم الاطبا «جوبینه» هم گذاشته است. اما در درآیه ی چوبینه برابرهای زیر آمده است: جوبینه، روپاک سرخ، چوبین، چوبینک، کاروانک، چوینه، کروان، طریق، نهار، چوبینه ی نر، کروان نر، مرغی آبی، مرغی دریایی با گردن بلند و پاهای دراز. اما شرحی که برای کاروانک یا کَروان آمده آن را با *بوتیمار* یکی دانسته و گفته که مرغی ماهیخوار و لاغر با پاهای بلند است. اگر در دام ریشه‌شناسی عامیانه نیفتیم، شاید به خاطر پاهای لاغر و نازک و بلندش بدان «چوبینه» گفته‌اند. سردار و شاه ساسانی *بهرام چوبینه* را هم گویا به خاطر شباهتش به این پرنده (پاهای نازک و بلند) بدین نام خوانده‌اند.
در اینجا در وصف این پرنده *بوتیمار* به یک بیت از سعدی بزرگ اشارت کنم که صفتی از تشنه لبی این پرنده که گویند از ترس کم شد آب ، آب نمیخورد را آورده
*تو همچون گل زخندیدن لبت باهم نمی آید*
*روا داری من بلبل چو بوتیمار بنشینم*
در ادامه؛
افسانه‌ی قُقنوس که شیخ عطار سروده است در اسطوره‌های یونانی درباره‌ی پرنده‌ای افسانه‌ای است به نام فونیکس (به خط یونانی: φοίνιξ به خط لاتین: phoinix در انگلیسی: phoenix). ریشه‌ی دقیق این واژه دانسته نیست. در فرهنگ ریشه‌شناسی برخط آمده که شاید ریشه‌ی مصری داشته و شاید هم از phoinos به معنای «سرخ خونی» آمده باشد.
دکتر حیدری ملایری هم، برای هم اختران Phoenix برابر «ققنوس» را گذاشته است.
به نظر می رسد در متن های عربی میان این دو واژه اشتباه و درهم آمیختگی صورت گرفته و نام پرنده اشتباه شده است.
▪️
در یادداشت دکتر محمد معین آمده که برخی «ققنوس» را عربی شده‌ی «فونیکس» می دانند اما ققنوس عربی شده‌ی کوکنوس است.
▪️
به نظر من هم واژه ی «ققنوس» به «کوکنوس» ماننده‌تر است تا به فونیکس. البته از نظر اسطوره‌شناسی شکی نیست که ققنوس همان فونیکس است.
در زبان عربی پرنده فونیکس را *عنقاء* می‌گویند که در اصل به معنای «زن درازگردن» است
▪️
(از ریشه ی ع.ن.ق به معنای گردن). نام پارسی عنقا را *اَشتَرکا* نوشته‌اند.
این واژه ی پارسی شبیه ostrich در زبان انگلیسی به معنای «شترمرغ» است که خود از struthio لاتین آمده و خود واژه ی لاتین از struthos megale در یونانی به معنای «پرستوی بزرگ» آمده است. در زبان یونانی به شترمرغ strouthokamelos (به خط یونانی: στρουθοκάμηλος) هم می گویند که دقیقا «شترمرغ» است.
▪️
عنقاء: طایری است درازگردن که نزد بعضی وجود فرضی دارد، چراکه هیچ کس آن را ندیده است و در «نفائس الفنون» از تفاسیر، مسطور است که در زمینِ «اصحاب الرَس» مرغی بس عظیم با چهار پای و روی مانند آدمی و با پرهای اَلوان و به افراط درازی گردن پیدا شده بود. هر جا که کودکی دیدی ببردی.
آن قوم پیش (حنظلة بن صفَوان)
که پیغمبر ایشان بود رفته از آن شکایت کردند. حنظله دعا کرد، حق تعالی آن مرغ را در بعضی از جزائر انداخت، و آن در جزائر، فیل و اژدها را شکار کرده می خورد. (از آنندراج) (از غیاث اللغات).
بعدها به اشتباه «عنقاء» را با «سیمرغ» یکی پنداشته‌اند و این دو را به جای هم به کار برده اند. بر پایه‌ی داستان عنقا، این پرنده نمادی از بلندآشیانی و بلند‌ همتی و عُزلت و دوری‌گزینی شده است:
من اندر رنج و دونان بر سر گنج
مگس در گلشن و عنقا به گلخن (خاقانی)

چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم
به تنهایی چو عنقا خو گرفتم (نظامی)

اگر عنقا ز بی برگی بمیرد شکار از چنگ گنجشکان نگیرد (سعدی)

برو این دام بر مرغ دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ)
با سپاس از خوانش شما
مشق و تدوین از داریوش ثمر.
شهریور ۱۴۰۲.

کپی و ادیت مطلب درباب ضرب المثل

کپی و کوتاه
📎
درباره ضرب المثل ها بیشتر بدانیم

استفاده از ضرب‌المثل کمک می‌کند به جای این‌که منظورمان را در چند جمله بیان کنیم، خیلی کوتاه و مؤثر، مفهوم مد نظرمان را به طرف مقابل انتقال دهیم.
▪️
منشأ اصلی خیلی از ضرب‌المثل‌ها مشخص نیست؛
به عبارت بهتر، اولین کسی که یک عبارت مثلی را به کار برده، به همان اندازه ناشناس است که شاعران و نویسندگان ادبیات فولکلور و عامیانه.
▪️

کوتاه،
ضربه‌زننده
و مؤثر؛
*این‌ها سه ویژگی جملات و عباراتی به نام ضرب المثل است.*
▪️
زبان و ادبیات فارسی، بخشی از شیرینی و روانی‌اش را مدیون همین ضرب‌المثل‌هاست که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود.
استفاده از ضرب‌المثل کمک می‌کند به جای این‌که منظورمان را در چند جمله بیان کنیم،
*خیلی کوتاه و مؤثر*، مفهوم مد نظرمان را به طرف مقابل انتقال دهیم.
این شیوه در گفتگو نمادگرایی برای انتقال سطح فرهنگی اهمیت داشته معمولا افراد دانا تر و آگاه تر از ضرب المثل برای روشنگری در جمع استفاده میکردند در گفتگوهای عامیدمردم و در دید و بازدیدها مرسوم بوده از ادبیات تحسین برانگیز و محترم و مشابهاتدمثل وار آن که ریشه ادبیاتی و توصیفی دارد بی بهره نباشند
البته میزان بکارگیری آن اکنون به دلیل تساهل مردم در نقش کلام و گفتار کاهش یافته که نگران کننده هست، به هر روی در ادامه این مشق جستجووچند مورد کپی میکنم
📎
ضرب المثل یا زبانزد گونه ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن ها نهفته است. بسیاری از این داستان ها از یاد رفته اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست، با این حال، در سخن به کار می رود.
دانشمندان و زبان شناسان نامدار هنوز تعریفی جامع و کامل برای کلمهٔ ضرب المثل نیافته اند. گرچه در این راستا تحقیقات بسیار ارزشمندی صورت گرفته و تفاسیر معتبری نیز ارائه شده است. علی اکبر دهخدا در مقدمهٔ امثال و حکم چنین می نویسد:
«در زبان فرانسوی هفده لغت یافت می شود که در فرهنگ های عربی و فارسی همهٔ آن ها را «مَثَل» ترجمه کرده اند، و در فرهنگ های بزرگ فرانسوی تعریف هایی که برای آن ها نوشته اند، مُقنِع نیست و نمی توان با آن تعریفات، آن ها را از یکدیگر تمییز داد. »
محقق معروف، آرچر تیلور، که تحقیقاتش در اوایل قرن بیستم تأثیری شگرف در این زمینه داشته است، نتوانست تعریفی جهان شمول برای "امثال و حکم" پیدا کند. وی در کتاب معروف خود∗ اظهار می کند که تعریفی برای "امثال و حکم" نمی تواند وجود داشته باشد. با این وجود تعاریف مختلفی از گذشته تا حال ارائه شده است که مهم ترینِ آن ها تعریف فردریش سیلر است. وی "امثال و حکم" ( ضرب المثل ) را این چنین تعریف کرده است:
به عنوان مثال ضرب المثل شنونده باید عاقل باشد به معنی آن است که اکنون شنونده عاقل نیست و به او گوش زد می کنیم که عاقل باشد،
به نقل از حسین بهرامی.
تفاوت مابین «ضرب المثل» و «اصطلاحات ضرب المثلی» در شکل، ساختار و عمل کرد آنهاست. امثال و حکم جمله ای است کامل با ساختمانی استوار بر پایه و اساسی غیرقابل تغییر، مانند:
این اصطلاحات ضرب المثلی، بدون قرار گرفتن در یک جملهٔ کامل، فاقد خصلت های ضرب المثل خواهد بود؛ لذا تفهیم عبارات اصطلاحیِ یادشده با اضافات مقدور است، مانند:
• پایت را تو کفش بزرگ تر از خودت نکن!
• از ترس، دُمش را روی کولش گذاشت و دررفت!
• بی گُدار به آب نزن که پشیمان می شوی!
• تو اول گلیم خودت را از آب بیرون بکش، …!
• تو اول برادریت رو ثابت کن
بنابراین، عبارات ضرب المثلی را می توان به عنوان مواد اولیه ( خام ) یک اصطلاح ضرب المثلی تعریف نمود: اصطلاحات ضرب المثلی، عباراتی هستند که معنا و مفهوم آن ها با معنی هریک از کلماتِ تشکیل دهندهٔ آن، نسبت مستقیم نداشته باشد، مانند:
▪️
آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استحاره نیست
:
دگران خوشکل یک عضو و توسر تا پا خوب
« آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

در لطافت جان کجا لعل لب جانان کجا
هر دو یک جنس اند امّا این کجا و آن کجا
نقی کمره‌ای

گر پشت کردی از من رو کن به هر که خواهی
قربان لطف و قهرت گل پشت و رو ندارد
ضیائی سبزواری

در چشم پاک بین نبود رسم امتیاز
در آفتاب، سایه شاه و گدا یکی است
صائب تبریزی

ترسم که در روز جزا گیرند خلقی دامنت
با دیگران باری مکن جوری که با ما می‌کنی
نظیری نیشابوری

ضرب المثل‌ها از کجا می‌آیند؟

منشأ اصلی خیلی از ضرب‌المثل‌ها مشخص نیست؛ به عبارت بهتر، اولین کسی که یک عبارت مثلی را به کار برده، به همان اندازه ناشناس است که شاعران و نویسندگان ادبیات فولکلور و عامیانه. معلوم نیست اولین بار چه کسی «هر که بامش بیش برفش بیشتر» را به کار برده یا چه کسی اولین بار «جوجه‌هایش را آخر پاییز شمرده» است. دکتر حسن ذوالفقاری در کتاب «داستان‌های امثال»، داستان حدود ۲۵۰۰ ضرب المثل را از ۱۳۰ منبع، گرد آورده است. تعدادی از مثل‌ها، ریشه در متون ادبی نظم و نثر فارسی دارند. متونی که در دوره‌های آغازین شعر و نثر فارسی تا قرن هفتم هجری نوشته شده، بیشترین مثل‌ها را در خود جای داده‌است.

بهره‌گیری سعدی از شعر فردوسی

گلستان سعدی، شاهکار نثر سعدی شیرازی، منبع حدود ۴۰۰ ضرب المثل فارسی است؛ اما جالب است بدانید بسیاری از ضرب‌المثل‌های این کتاب، ریشه در آثاری مانند شاهنامه فردوسی، کلیله و دمنه، مرزبان‌نامه و... دارند. حتماً این بیت معروف سعدی را شنیده‌اید که «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد». دو قرن پیش از سعدی، فردوسی در شاهنامه این‌طور سروده: «به رنج اندر است‌ای خردمند گنج/ نیابد کسی گنج، نابرده رنج». سعدی همچنین بیت مشهور «میازار موری که دانه‌کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است» را از فردوسی وام گرفته است. از دیگر اشعار فردوسی در شاهنامه که ضرب‌المثل شده‌اند، می‌توان به «توانا بود هر که دانا بود»، «جوان است و جویای نام آمده است» و «دو صد گفته، چون نیم کردار نیست» اشاره کرد.

خنده یا گریه، کدام یک؟

گاهی افراد بعضی از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات رایج در زبان فارسی را اشتباه می‎‌نویسند یا اشتباه معنا می‌کنند؛ برای نمونه، بعضی‌ها اصطلاح «کج‌دار و مریز» را که به معنای احتیاط کردن است، این‌طور می‌نویسند: «کج‌دار و مریض». «پیشِ غازی و معلّق‌بازی» هم ضرب‌المثل دیگری است که بعضی‌ها این‌طور می‌نویسند: «پیش قاضی و معلّق‌بازی». غازی به معنای بندباز است و این مثل کنایه از کسانی است که پیش یک فرد ماهر، قصد خودنمایی و ابراز وجود دارند. نمونه دیگر این مثل‌ها، این مصرع مشهور است که خیلی‌ها آن را به عنوان یک اصل روان‌شناسی تعبیر و توصیه می‌کنند: «خنده بر هر درد بی‌درمان دواست»؛ در حالی که این مصرع، تحریف شده بیتی از مولانا جلال الدین محمد بلخی است: «گریه بر هر درد بی‌درمان دواست/ چشم گریان چشمۀ فیض خداست».

چند ذهن نزدیک

بعضی از مثل‌ها و سخنان مشهور ممکن است بین چند فرهنگ مشترک باشند. دکتر مهدی محقق، استاد برجسته ادبیات فارسی، در مقاله‌ای، به ۵۰ ضرب‌المثل مشترک در سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی اشاره کرده است. ایشان معتقد است که می‌توان این مضامین مشترک را از نزدیکی ذهن‌ها دانست؛ یعنی دو نفر در دو زمان و در دو مکان، تحت تاثیر یک موضوع قرار گرفته و سخنی گفته باشند. مثل‌های معروفی مانند «از کوزه همان برون تراود که در اوست»، «خواهی نشوی رسوا هم‌رنگ جماعت شو»، «تو نیکی می‌کُن و در دجله انداز»، «عذر بدتر از گناه»، «دوست آن باشد که گیرد دست دوست/ در پریشان‌حالی و درماندگی»، «به مرگ بگیر تا به تب راضی شود»، «لقمان را گفتند ادب از که آموختی، گفت از بی‌ادبان»، «صبر تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد»، «دیوار گوش دارد»، «صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند/ بر اثر صبر نوبت ظفر آید» و... در زبان‌های عربی و انگلیسی هم مثل و مانند‌هایی دارد.
....
ادامه مشق متعاقبا تقدیم میشود.
با احترام .د ثمر.