از استاد سخن سعدی
*در نگاه به یک قصیده معروف از مواعظ سعدی علیه الرحمه*
مشق از داریوش ثمر؛
استادان سخن پارسی، اشعار خود را چون غالیه دانی ناتمام، در مسیر سبز تاریخِ فرهنگیِ ما ایرانیان گذاشتند، که بوی خوش پندهاشان در قصاید و حکایات و چکامه ها و اشعارشان،
روحیهِ مردِ پارسی زبان را،
عفیف میکند ،
خاصه سعدی که سهل ممتنعِ او عجینِ هشدارِ پیردانای ایرانی است که در طبلهِ عطارِی شعرش،
در گذر فرهنگ، بوی بیدار باش انسانی ساطع میکند و نه طامات ادعای پیچیده در طبعِ شعرِ خود را غالب دارند نه ،
که ، این حکیمان رسالت فرهنگی را تا هزاره دور دیده و بر دوش احساس میکردند، احساسی ناشی از پاسداشت کهن فرهنگ ایران، میشود گفت اکثریت نویسندگان کهن ادبیات ایران شارح این رسالت بودند پرورش اخلاق که هدف غایی ادیانی هم هست ،
به هر روی از سخن دور نشوم و سعی دارم تعدادی از ابیات این قصیدهِ نزدیک به چهل بیتی را،
به کم صلاحیتی خویش، ممارست کنم تا صلابت شاگردی در حقیر کم نیاید.
بیت اول از مشهورات شده
میفرماید؛
*ای که پنجاه رفت و در خوابی*
*مگر این پنج روزه دریابی*
(اول عدد پنج و پنجاه، از فردوسی و رودکی و... دیگر حکیمان زیاد شنیده ایم ، و میدانیم پنجاه سراشیب عمر است، سرای سپنجی هم معنای زود گذر بودن دنیا که سه تا پنج روز مثل شده یا این دو روز باقی و.. سپنجی معنای کپر را میدهد که کپر یا آلونک هم یعنی خانه گذری زاغه..، جان پناه موقت، حال در دوران زندگی ما تا شانزده سالگی حدث گویند، تا سی و پنج سالگی شباب و بعد ّکهل تا پنجاه و کُهولت و سالخودگی از بعد آن پس تغریبا پنجاه سالگی فصل بار آور و معرفت پراکنی است یا باید باشد...
حال سعدی میفرماید اگر از این مرز سنی رد شده و در غفلت و سستی هستی باز یک پنج روز فرصت بازیابی داری یک امید میدهد، خاصیت ایجابی و امید در یک مصرع آن خالی شدن از واقعیت فرد سهل انگار را پر میکند ، این شیوه آموزش است ...)
*تا کی این باد کبر و آتش خشم*
*شرم بادت که قطرهٔ آبی*
(حال در بیت بعد با مفهوم خواب بودن در بیت اول آشنا میشویم که صفات ، تکبر و عصبانیت که مثل باد دمیده در آتش فوران میکند را میگوید تا چه زمان میتوانی ادامه دهی و حال جالب بودن سه از چهار عنصر طبیعت هم خودش سجع نوشتاری شاید همسو یا نه ندانم، اما فحوا جالب است از کیفیت بیت است چون عنصر آب در او یک قطره مانده به زعم حقیر یعنی اندک آرامش ، اگر خاک را هم که نیامده متصور شویم خب جسم انسان است ...پس این بیت هم در ایجاز یک کتاب سخن داشت)
*کهل گشتی و همچنان طفلی*
*شیخ بودی و همچنان شابی*
*تو به بازی نشسته و ز چپ و راست*
*میرود تیر چرخ پرتابی*
این دو بیت توضیح اوضح تر از خودش ندارد اما فواصل عددی بین کهل یعنی تا پنجاه سالگی را در آدم ناکامل طفل یعنی زیر نوجوان میداند و پیرگشتگی او را شاب یعنی تازه جوان میداند در کل عدم کمال یافتگی را ذکر میکند تناسب را میخواهد بازیافت کند که رفتار باید مناسب سن باشد...
بیت بعد هم که اشارت دارد تو در حال بازی پیر شده ایی یعنی به احتمال از تیرهای بلا که خرد نیاز دارد سپر آن شود شانسی عبور کردی ، این از قانون احتمالات تهی نیست اما منظور شاعر سهل انگاری یک عمر است یا تساهل و بی تدبیری و عدم دقت..
*تا درین گله گوسفندی هست*
*ننشیند فلک ز قصابی*
فلک تقدیر است ، من فکر میکنم تقدیرگرایی و عدم تلاش برای رها شدن از روزمرگی، در یک استعاره و قیاسی گوسپند بهترین مصداق تصور این شکل زندگی است ، این نکته بسیار مهم را شاعر میگوید در همان تقدیر فلکی هم این مدل فکر بی تلاش یا بی مسولیت قصابی میشود ..
(یک نمونه اجتماعی امروزی را مثال بزنم ، بی احتیاطی در رانندگی در سنین مختلف و تصادف و در خطر قرار دادن جان خود و دیگران ...زیاد دیده اید این قصابی فلک به تفکر مخلوق هم بسته است)
*تو چراغی نهاده بر ره باد*
*خانهای در ممر سیلابی*
*گر به رفعت سپهر و کیوانی*
*ور به حسن آفتاب و مهتابی*
*ور به مشرق روی به سیاحی*
*ور به مغرب رسی به جلابی*
این سه بیت کمی موقوف المعانی در نظر حقیر بود
این برداشت را دارم که میگوید
همه چیزت در محل عبور سیلاب و بی بنیاد است
اگر آفتاب نور ماه تو باشد و به چپ و راست ها و فراز های زندگی برسی یا عبور کرده باشی جلابی هستی یعنی اسبی که بزک و چاق شده تا قیمت آن کم نشود
این پوچ بودن بی باوری درون را میرساند با تصاویر بسیار بدیع و شرقی در سیلاب تقدیر رها بودن را بدون باور و کوشش پوشالی میداند ، در ابیات بعد چندین قیاس و تلمیح داریم که به اصرار این واژگان که نیاز به توضیح ندارد فقط ابن عفانی و خطابی دو نفر از بزرگان تاریخ صدر اسلام بودند که عارف و ادیب بودند و اینجا کنایت مردی و تکمین و نیرو و نعمت و قوت که قارون و سهراب را مثال میآورد میگوید حتی اگر زرصامت را به قلب و تقلب از سنگ در بیاوری فرشته مرگ را نمیتوانی فریب دهی،
📎
*ور به مردی ز باد درگذری*
*ور به شوخی چو برف بشتابی*
*ور به تمکین ابن عفانی*
*ور به نیروی ابن خطابی*
*ور به نعمت شریک قارونی*
*ور به قوت عدیل سهرابی*
*ور میسر شود که سنگ سیاه*
*زر صامت کنی به قلابی*
*ملکالموت را به حیله و زور*
*نتوانی که دست برتابی*
این موضوع آز در زنگی و غوطه ور بودن در لذایذ و غرایز است و تجاهل نمایی انسان برای وجدان خودش یک آسیب اجتماعی است، جنس تجاهل از آرایه ادبی نیست، از استدلال به مقدمه غلط فکر درآمده و فردی است برای توجیه خودش نه حرکت عقل، سخن کوتاه کرده در ادامه سخن حقیر قطع کرده که طومار نوشتار زمان خوانش شما را نگیرد اگر تصحیح و تکمیل دارید شاگرد را ممنونم.
*منتهای کمال، نقصانست*
*گل بریزد به وقت سیرابی*
(فقط این بحث کمال انسان و نقص انسان و اینکه ذات اساسا کمال جو هست ولی برخی موجود ها واجد این شرایط نمیشوند به ایجاز کامل بیان شده)
*تو که مبدا و مرجعت اینست*
*نه سزاوار کبر و اعجابی*
*خشت بالین گور یاد آور*
*ای که سر بر کنار احبابی*
*خفتنت زیر خاک خواهد بود*
*ای که در خوابگاه سنجابی*
*بانگ طبلت نمیکند بیدار*
*تو مگر مردهای نه در خوابی*
*بس خلایق فریفتست این سیم*
*که تو لرزان برو چو سیمایی*
*بس جهان دیده این درخت قدیم*
*که تو پیچان برو چو لبلابی*
*بس بگردید و بس بخواهد گشت*
*بر سر ما سپهر دولابی*
*تو ممیز به عقل و ادراکی*
*نه مکرم به جاه و انسابی*
(اینجا هم فصل ممیزی انسان را خرد و همچنین و کرداری میداند نه انتسابی)
*تو به دین ارجمند و نیکونام*
*نه به دنیا و ملک و اسبابی*
*ابلهی صد عتابی خارا*
*گر بپوشد خریست عتابی*
*نقش دیوار خانهای تو هنوز*
*گر همین صورتی و القابی*
*ای مرید هوای نفس حریص*
*تشنه بر زهر همچو جلابی*
*قیمت خویشتن خسیس مکن*
(خسیس مکن یعنی بی ارزش نکن)
*که تو در اصل جوهری نابی*
*دست و پایی بزن به چاره و جهد*
*که عجب در میان غرقابی*
*عهدهای شکسته را چه طریق*
*چاره هم توبتست و شعابی*
*به در بینیاز نتوان رفت*
*جز به مستغفری و اوابی*
(طلب بخشش یکی از راهای جبران است در وقت بیداری یا در هنگامی که بدانیم درگاه اصلی کجاست ، اتکا، باور )
*تو در خلق میزنی شب و روز*
*لاجرم بینصیب ازین بابی*
*کی دعای تو مستجاب کند*
*که به یک روح در دو محرابی*
*یارب از جنس ما چه خیر آید*
*تو کرم کن که رب اربابی*
*غیب دان و لطیف و بیچونی*
*سترپوش و کریم و توابی*
*سعدیا راستی ز خلق مجوی*
*چون تو در نفس خود نمییابی*
*جای گریهست بر مصیبت پیر*
*تو چو کودک هنوز لعابی*
*با همه عیب خویشتن شب و روز*
*در تکاپوی عیب اصحابی*
*گر همه علم عالمت باشد*
*بیعمل مدعی و کذابی*
*پیش مردان آفتاب صفت*
*به اضافت چو کرم شبتابی*
*پیر بودی و ره ندانستی*
*تو نه پیری که طفل کتابی*
تقدیم شما و در آخر یک رو نوشت از واژه مواعظ سعدی
📎
غزلهای پندآموز و عارفانه سعدی که در کلّیات سعدی با عنوان مواعظ گردآوری شدهاند، به مجموعه قصیده و غزلهایی گفته میشود که به موضوعاتی نظیر اخلاق، معرفت و پندهای دینی است.
با سپاس
ثمر ، خرداد ۱۴۰۴.