قدم های خاکی دم آتشین

*قدم های خاکی، دم آتشین*
مشق از ثمر؛
دوستان این مطلب یک مقدمه برای یکی از اشعار سعدی بزرگ است تا شرح کوتاهی تقدیم کنم از احساسم به ابیات ودر این ابیات که از سعدی بزرگ انتخاب کردم در مورد یک تصویر از رشته وصف ها و تصاویر همراه آنهاست که ذره بین بر سحرگاه و چگونگی احساس روحانی بودن آن است،
اما مفاهیم آن را ما نمیتوانیم خوب درک کنیم،
حتی اگر سالک هم شده باشد کسی امروز ! با آنچه آنها بوده اند زمین تا آسمان دور است،
اول به راه تفکر کنیم،
همین واژه راه بدون معنای ماورائی خاصی
راه و انسان پیاده
این یک واقعیت زمانه های دور بوده ، درست که از زمان تسلط انسان بر گونه اسب ها و چهارپایانِ همراهِ آدمی ،
سهولت هایی بوده ،
اما انسان پیاده و
چسبیده به خاک میرفته، در سرما و گرما در باد و در کوه و بیابان
این تجربه انسان هزاران سال در احساس بوده، امروزه معنای این احساس توسط مردم تجربه نمیشود و ظاهر آنرا میدانن،
اما کمتر تجربه میکنن بیشتر با این احساس تفریح و تفرج میکنن...
البته قضاوت من عام نیست
بگذریم ...این بحث را جامع شناختی نکنیم،
اما انسان پیاده بودن را ،هر روز تجربه میکرده ، باید تصاویر آنزمان در ذهن ملاحظه کنیم باید آنرا تجربه کیم و آنگاه تازه معنای عزلت
معنای جدا ماندن و معنای کاراکتر (صوفی عزلت گزین پیاده در طریق) را تجسم کنیم،
چون مردمان آنوقت هم صوفیان را نمیفهمیدند یا کمتر میشناختند
میدانید زیست عمومی آنزمان هم فاصله نزدیکتری با طبیعت داشته ، آدمها در دسته های تنهاتر بودند و دور ترین دسته ها زاهدان کوه بودند و تنها تر اما در طریق خود و یا زندگی خود کوشاتر ،
حال بنای این مقدمه برای این بود که در مورد شخصیت مورد نظر شاعر چون *سالک* ، عاشق، یا معنای که بهتر میدانید این اشخاص که سودای جان، در سحرگهِ خروشان، داشتند این اشخاص و این معناها به ظاهر کلمه اکنون وابسته نیست
مثلا نمیتوان برای نشان دادن آنها به لباس آنزمان یا گریم تاریخی بسنده کنیم (مثال تئاتری آوردم که ملموس شود،)
باید خودمان را جای آنان در آن زمان بنهیم تا بهتر درک کنیم
بقول شاعر معاصر باید خود سنگ بود تا معنای واقعی آنرا فهمید
خواندن شعر بدون تصویر سازی ممکن است به ادبیات کمک کند،
اما فهمیدن دقیق آن نگهداری فرهنگ است فهمیدن دقیق هم سخت نیست به فرهنگ ایرانی نزدیک است اما روی طاقچه یا کتاب خانه خاک میخورد...،
در سخن شاعرانه سعدی گرانسنگ
تصویر آنان یا همان صوفی ها و طی طریق کرده ها را پیدا میکنید ، یکم توضیح در مورد راه ، ره و بعد شعر را تقدیم کنم،
...میدانید که ما پارسیان تیز رو ترین سیستم نامه رسانی باستان را داشتیم(چاپارها) همین واژه نامه کفایت کند
که بفهمیم فرهنگ و ادبیات ، نوشتن و فرستادن و پاسخ دادن نامه جزئی از پیشرفته ترین اقدامات انسان برای ساختن تمدن بوده ...
حال از سخن شیخ اجل دور نشویم ، تصور این عاشق یا سالک این شخصی پیاده است که چون رهی یا رهرو جانانه هم در کوشش زندگی است هم ثانیه ایی از عشق خدا غافل نشود انگار نامه ایی را هر روز به مقصد عشق میرساند این دو با هم ، یعنی زندگی و یاد حق اشتغال او هستند او میگوید تعجب نکنید از دیدن این آدمها زیرا آنان عاشق هستند و ابتدای شعر معنای دنیوی عشق را جدا میکند میگوید آن که فتنه و هوس است ،
پس سخن در مصراع سوم تبیین حرکت سالکان است
میفرماید؛
*چو عشقی که بنیاد آن بر هواست*
*چنین فتنه‌انگیز و فرمانرواست،*
*عجب داری از سالکان طریق*
*که باشند در بحر معنی غریق*
*به سودای جانان به جان مشتغل*
*به ذکر حبیب از جهان مشتغل*
*به یاد حق از خلق بگریخته*
*چنان مست ساقی که می ریخته*
*نشاید به دارو دوا کردشان*
*که کس مطلع نیست بر دردشان*
*الست از ازل همچنانشان به گوش*
*به فریاد قالوا بلی در خروش*
*گروهی عمل دار عزلت نشین*
*قدمهای خاکی، دم آتشین*
*به یک نعره کوهی ز جا بر کنند*
*به یک ناله شهری به هم بر زنند*
*چو بادند پنهان و چالاک پوی*
*چو سنگند خاموش و تسبیح گوی*
*سحرها بگریند چندان که آب*
*فرو شوید از دیده‌شان کحل خواب*
(کحل یعنی سرمه ، اینجا یعنی سرمه خواب از چشم بیرون کنند )
*فرس کشته از بس که شب رانده‌اند*
*سحرگه خروشان که وامانده‌اند*
*شب و روز در بحر سودا و سوز*
*ندانند ز آشفتگی شب ز روز*
*چنان فتنه بر حسن صورت‌نگار*
*که با حسن صورت ندارند کار*
*ندادند صاحبدلان دل به پوست*
*وگر ابلهی داد، بی‌مغز اوست*
*می صرف وحدت کسی نوش کرد*
*که دنیا و عقبی فراموش کرد*
چون در مقدم سعی کردم سالک تعریف شده سعدی را از ذهن کم تجربه خود شرح دهم به نکته اساسی کوتاه برمیگردم که آن *قدم خاکی و دم آتشین بود* دو عنصر از عناصر چهارگانه طبیعت سعدی بی دلیل حکیم نیست ، او میگوید عزلت نشینان با اینکه مثل سنگ مثل خاک چون پیاده در رهی در زندگی پاک هستند و چالاک برای زندگی پاک آنها آب دیده عنصر روشنایی و حیات گریه و دعای سحری و ایشان است
اما با همین تسبیح گفتن ها ناله آتشین هم دارند ناله و آه یا بانگ هم تصویر برنتابیدن عدم خلف وعده با خداست است، چون در بیت ششم میگوید فریاد را فراموش کردید؟؟ (منظورش قالو بلی است) همان قولی که خدا از انسان گرفت که ربانیت فراموش نکند و سلیم باشد و آنسان فریاد زد آری قبول ...
به هر روی سپاس از شما
داریوش ثمر اسفند ۱۴۰۳.

تجاهل نمایی

*تجاهل نمایی در ادبیات*
مشق از ثمر؛
البته واژه نادان نمایی واژه ایی بهتر است اما تجاهل نمایی بارِ احساسی نزدیکتری دارد،
آدمی وقتی وانمود میکند، چیزی را اظهار میکند با تردید ، یا احساسی را که از راه ندانستن انتقال میدهد ولی میداند چه چیز درست است، دچار تجاهل شده، ممکن است برای ما پیش بیاید مثلا احساسی از شما تراوش میکند نشت میکند که اگر به کلمه درآید دروغ آن است ، یا مشابه ایی است که برای ندانستن انتخاب شده،
اما شاعر که با احساسات انسانی کار دارد،
شاعر هنرمند که کارش دیدن جهان از درون است از این شناخت خود انسان نسبت به خود، استفاده هنری میکند ، نوعی خلق کردن که لطیف و لبخند آور هم هست و فقط در ادبیات یا هنر نمایشی تجاهل نمایی امکان حضور و ادراک دارد، سعدی گرانسنگ در این باب استاد است و البته همه شاعران کهن پارسی گو از این فن زیبای شعری استفاده کردند
اول اینکه بدانیم تجاهل کردن از دست پاچگی آغاز میشود مثلا در درام و داستان رئال که بیشتر نزدیک واقع زندگی هم هست وقتی کاراکتری با بانوی زیبایی که انتظار دیدنش را نداشته،
بی وقت روبرو میشود تجاهل نمایی میکند
یا دستپاچه نما شده حرف از ندانستن میزند ، وانمود کردن یا غلو کردن...
در سخن ادیبان این تجاهل نمایی جز زیورهای ادبیاتی بوده و مهم بوده از لحاظ زیبا شناسی،
اکنون ما تجاهل در شعر نداریم یا کمتر داریم (یک حدس است...چون بیشمار اشعار را هیچکدام نخواندیم )
منظورم شعر نو است این حال در او نیست
این هزاران تن کتاب چاپ شده شعر نو هست، البته با غلو و تجاهل اظهار نظر کردم! حال شعر نو را را باحترام رها کنیم،
به زیورهای شعر کهن باز گردیم ؛
جایی در میان ابیات وصف شخصیتی صورت میگیرد که شاعر با نادانی یا متحیر شدن ‌ مشابه تصویری دیگری را جایش به کلام میآورد مثل فردوسی در وصف و ستایش محمود میگوید؛
*چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی*
*از آن نامداران بپرسیدمی*
*که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه*
*ستاره است پیش اندرش یا سپاه*
*یکی گفت کاین شاه روم است و هند*
*ز قنّوج تا پیش دریای سند*
االبته تجاهل نمایی همیشه با مشکل دیدن آغاز میشه اینجا از تابش نور بر سلاح و کلاه محمود خوب نمیدیده ... و این به پرسش ختم میشه ،
که به وصف یا توصیف آن شخص مورد نظر در یک دیدگاه یک لنز مات نگاه میکند ،
کاملا تصویری است ،
برای نمونه سعدی بزرگ گوید؛
*این توئی ؟ یا سرو بستانی برفتار آمدست؟*
*آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار*
*باز می بینم که در عالم پدیدار آمدست!*
دو بیت اول یک غزل عاشقانه از سعدی است ، پس طبق تسمیه آن گوییم (مطلع غزل ) است و عنایت کنید دوستان که چون مصرع اول غزل با الباقی مصرع های دوم هم قافیه است مثل قصیده ...بهتر دانید ریتم آنرا ، فقط تاکید حقیر بر این مورد است که تصویر مصرع اول دریچه ورود به غزل است و قافیه و ریتم حافظ آن نگاه مصراع اول هم هست از نظر قالب ..
از این که بگذریم،...
به تجاهل،
به نادان نمایی که وجه لطافت طبع آن مخاطب را جذب میکند عنایت کنید ، دقت کنید ، تصویر این است که دلبری به دیدار عاشق آمده و ادیب عاشق در وصف او میگه یا میپرسه ! فلانی؟ تو آمدی یا سرو یا یک درخت سرو از یک بستان به حرکت در آمده؟ سرو داره نزدیک میشه یا تویی خودتی؟
اول طبع زمانه و مثال ها را کمی ریشه اش را پاک کنیم! سرو نماد استواری، سرو نماد بلند بالایی بانو، سرو نماد سبز بودن ، سرو نماد زندگی و سرو و ترکیب های آن نماد هایی با عنوان های بسیاری را در فرهنگ ایرانی دارد، مثلا سرو که بالای آن ماه کامل باشد ،
حال سعدی در همین مطلع غزل بیان میکند که موضوع ، پری زیبای داستان های کهن که همیشه مخفی بوده است و حالا آشکار شده،
باید به مخاطب زمان سعدی و داستان هایی که مردم میخواندند یا میشنیدند دقت کنیم هنوز هم قوت آن داستانها برقرار است ولی من متاسفانه کم خواندم ... *پری* بیشتر در مقام دیو زیبا رو، گاهی جادوگر و فریبنده و گاهی بدون باطن دیو،
پری مهربان حضور داشته پری دارای چهره ایی محسور کننده بوده و زیبا رویان تواریخی پری وار بودند ، ملکه ها، نیمه اساطیری بودن زنان باستانی فرهنگ ها و پری بودنشان...
این جایگاه تصویری چون در ذهن کهن است در تجاهل نمایی شاعر به زیبایی وصف میشود بیشترین رنگ را میدهد و البته مدهوش بودن عاشق بودن شاعر یا ادب او را هم نشان میدهد در مدح ها که مشخصه از تشریفات رایج بوده... اما در نگاه هنری تر مثلا در وصف بوی عطر دلبر و البسه او و یا بویی که از زلف افشان او میآمده میگوید؛
*عود میسوزد یا گل میدمد در بوستان*
*دوستان ، کاروان مشک تاتار آمده است؟*
یک نکته فرهنگی جدا از مرور تجاهل نمایی در همین بیت باز کنیم و اختتام مقال، دوستان (کاروان مشک تاتار ) یک نشانه از سبک زندگی در دیار کهن ما بوده ، مشک که از نافه آهو بدست آورند قطعا آنزمان و هر زمان نایاب است ...اما در فهرست خرید و فروش مردمان بوده و یک عامل فرهنگی را بازگو میکرده بوی خوش و داشتن عطر از ملزومات فکری فرهنگی و زیباشناسی است
اینجا اشارت میکند که شاخه ایی کاروان تجاری وجود داشته که نایاب عطر ها را حمل میکردند مثلا مشک آهوی تاتاری ...
با درود از خوانش شما.
شاگرد شما داریوش ثمر.

در نکوهش رومانتیسم از بودلر  نویسنده داریوش ثمر

کوتاه از
شارل بودلر
مشق از داریوش ثمر؛
این شاعر فرانسوی مقاله ایی دارد که دوپون شاعر را در پراکندن شادی تقدیر کرده و در نکوهش پنداره های رمانتیک ها که میتوان آنرا به سوداگری و بازارسازی شبه هنرمندان در هر زمان چون این زمانه هم تعمیم داد
البته انعطاف، بی ثباتی، گسسته و پیوسته بودن! از خواص مقطع فکری انسان است هنگامی که رومانتیک میشود در هر سن و سالی ! و در زمانهای گذشته ظاهرا شدت بیشتری داشته، اکنون مردمان کمتر رومانتیک هستند تا مثلا شاعر نو رئالیستی پیدا شود یا ناتورالیسمی ظاهر شود و حال رومانتیک را به سخره بگیرد ، اینها تجارب قرون ۱۸ و۱۹ است که رومانتیک بودن در ادبیات نوعی فریب احساس میشده از جانب واقع بین ها ، مثلا در زندگی نویسندگان و شاعران این مدل فکری در آن زمان نگاه کنیم رومانتیک ها مثل (هی پی های معاصر بودند ) بیخیال دنیا و خارج از عرف معمول ، رومانتیک های شاعر در شهرهای مثل پاریس آن قرن که کلکسیون نویسنده و نقاش و شاعر بوده ، البته نگاه عمیق تر کنیم دوران رومانتیسم آخرین نحله ایی بود که بیشتر ادیبان اروپایی اشتراک فرهنگی جوامع خود را انعکاس میدادند چون از نظریات خرد گرایی و کانتی میخواستند فرار کنند و جالب اینجاست که خود را وابسته کانت هم میدانستند که اهمیت واژه من ، در زمینه شناخت راهگشای احساس ها بوده و نبوغ هنری که مثلا در موسیقی از بتهوون که مثل موسیقی دانان عصر باروکی نبود و بیشتر شتصی بود .. یادمان نرود اکثر آثار رومانتیک غمناک هستند،
اما اینجا تمایل اندیشه رئالیستی و واقع بینی در شاعر نام شده آقای شارل بودلر حال رومانتیک ها را چنین رد کرده و با سرزنش آنها و تقدیر شادی در شعر دوپون میگوید؛
*پس ناپدید شوید ای سایه های فریبنده*
(رنه ، ابرمان، ورتر)
(رنه از سرودهای شاتوبریان است، ابرمان از دیگر شاعر فرانسه بنام سناکور است و ورتر جوان اثر نیچه)
بله با بودلر موافقم که میگوید؛
*پس ناپدید شوید*
*ای سایه های فریبنده*
*ناپدید شوید در مهِ گشاده دهان*
*ای مخلوقات هولناکِ بی کاری و بی کسی*
شما
*همچون گله گرازان جَدریان به جنگل های سحرآمیز بازگردید*
(جَدَریان تلمیح به داستان انجیل است که در انجیل های متی، مرقس، و لوقا آمده جدریان یا جرجسیان سرزمینی در کناره دریای طبریه است که مسیح ارواح پلید را از جسم دیوانگان خارج و به یک گله گراز انتقال داد گرازها از شومی این ارواح خود را به دریا انداختند ..)
بله به جنگل بازگردید
آنجا که‌
*دشمنان افسانه ایی خود، گوسفندانِ دچارِ سرگیجه رمانتیک را در آنها یافتید*
*جِن عمل*
*دیگر به شما اجازه ماندن در میان ما را نمیدهد*
پس ناپدید شوید
ای سایه های فریبنده،
📎
دوستان در باب تکمیل مبحث یا نقد آن شنوا هستم،
تقدیم به شما ادیبان.
با سپاس ، داریوش ثمر

ناتورالیسم  یک  از داریوش ثمر

*نگاهی کوتاه به درون ناتورالیسم*
مشق از داریوش ثمر؛
پیش تر در پنج مقاله به حال نگارش و شیوه سخن در مکتب صادق هدایت به ناتورایسم یا طبیعت گرایی در ادب فارسی رجوع کردیم و نمونه آوردیم،
اینکه *نویسنده انعکاس دهنده طبیعت و درون است*
مثلا انعکاس درد دوری و غربت بیگانگی و عزلت ،
و غم تنهایی و یا عواطف سرکوب شده ... همه اینها با شکل ادیبانه توجه برانگیز است برای سیر در کمال آدمی گرچه ظاهر پر ملالی داشته باشد یا پوچ تعبیر شود! اما نتیجه ادیبانه مهم است.
پیشتر گفتیم ؛
گرچه گویند این پوچ گرایی ها اساسا به درد ادبیات ما نمیخورد ، به درد آدمی نیاید چون متضمن اخلاق هم نیست !
و باز گرچه گویند در نگاهی بسته تر ، که داستانهای تلخ یا پوچگرا ، اگر منشا فساد اخلاقی و خودکشی نشود،! در تربیت هم هیچ اثر مثبتی ندارد و مشابهات این جملات را درباره آثار هدایت بسیار شنیده اید اما شخصیتِ هدایت ، استنتاج میشود که او علاوه بر صراحت لهجه و طبع بذله گویش ، به ادبیات کاملا اشراف دارد ،
یکی از کارهای ادبیات تزکیه جسم و روح است حتی اگر نوشته ظاهر مقبوح داشته باشد ...
چون نمیخواهم از سر فصل بالا دور شوم،
از ناتورالیسم با این پیش درامد جلو آمدم تا از یک مثال از امیل زولا، مقال را به یک انسجام سوق دهم،
امیل زولا، زاده ۱۸۴۰ و درگذشته ۱۹۰۲،
رمان نویس، نمایشنامه نویس و روزنامه نگاری فرانسوی بود.
او مهم ترین نماینده ی مکتب ادبی ناتورالیسم است
ناتورالیسم یک اصطلاح ادبی با چند صفت آمیخته است،
اول ذهن شما را به طبیعت و گیاهان و منظره الصاق میکند لفظ طبیعت گرایی،
اما معنی دقیق احساس مبهم از دامنه وسیع باطن در انسان است ،
با وراثت و ذات کار دارد،
با یک پرش از تعریفات کلی که از نام ناتورالیسم و پرش از چندین مفهوم تعاریفی (که میتوانید جستجو کنید) به یک مثال از اولین نمونه رمان که بعد نمایشنامه هم شد بنام *ترز راکن* به قلم امیل زولا نظر کنیم،
در ۱۸۶۷ نوشته شده ، داستان زندگی نکبت بار، زن بیچاره ایی است بنام ترز که در دخمه زندگی ، در دخمه خانه ، در دخمه دکان ، در دخمه روزگارش که شوهرش همیشه به شکل زشتی هست و حضور دارد ظالم است و خودخواه و سایه سنگین این شوهر کژ خو بنام کامی یا کامیل روزهای زندگی اش را تباه شده میابد جان به لب شده
(اعصاب او پذیرش زندگی را ندارد ) و از سر استیصال با مرد خشن دیگری که از قضا دوست شوهرش است
لوران نام دارد وارد رابطه شده ...
کار بالا میگیرد و با کمک لوران زن و مرد خیانتکار کامی را میکشند
و بعد جسد را در صحنه سازی و تصادف و توضیح اینکه غرق شد بازگو میکنند ...
و بعد دچار پشیمانی و حضور وجدان یا عذاب میشوند .....
در نهایت دست به خودکشی میزنند.!
از قصه که خارج شویم درس مهم امیل زولا در شناخت مکتب ناتورالیسم این است که قضیه را واکنش روحی ، پاسخ جسمی به فشار روح میداند جسم از درد روح انگار انتقام میگیرد!
خانم ترز که در شرایط نابسامان است و آن مرد غریبه لوران به مثابه دو جانور که رفتار عصبی حتی خشن غیر اخلاقی در عشق وررزیدن بهم دارند ترسیم میشوند ...
واکنش جسم ایشان است چون در دخمه های تاریک روزگار بودند ...اما وقتی به خود میآیند و وجدانشان تازه روشن میشود که از سر غوطه ور بودن در جسم و عصب آدم هم کشته اند
بیدار شده و خودکشی میکنن....
این تلاش نویسنده برای اختلال در ادارک اخلاقی و انسانیت و واکنش انگیزشی در حرکت خون و عصب در توصیف خود رمان به قلم زولا چنین است؛
مزاج خشک و عصبی ترز
تاثیر عجیبی در طبع خشن و دموی لوران گذاشته بود
(دموی یعنی مزاج عصبی و خون انگیز)
درگذشته
در روزهای عاشقی آنان مزاج آنها ایجاد تعادل بین اندام هاشان داشت و سخت پیوند بودند!
مکمل بودند....
در ادامه چون شخصیت های دوم و سوم هم وارد میشوند شرح پخش میشود و از محور دور به این جمله زولا در دقت ناتورالیسم دقت کنیم و این مقال در این شماره اتمام کنیم؛
*مطالعه تغییراتی که گاه بر اثر شرایط خاصی در برخی جانداران رخ میدهد از بدن آغاز میشود به مغز میرسد و کل وجود را فرا میگیرد*.
امیل زولا در این مکتب ادبی کوشش دارد نشان دهد مثلا مبحث *عذاب وجدان* تفسیر فیزیولوژیکی دارد این همزمان است با رشد علمی قرن۱۹، عصری است که همه چیز در لوله های آزمایشگاهی در حال جوشش و واکاوی هستند...
اما نگاه هنری، اخلاقی، فرهنگی، در عین خود ساختگی، یا آفرینش هنری ، و عنصر تخیل ،
بیشتر از علم برسی و دقت نظر دارد !....
امید که در مطلب بعدی بتوانم ادامه بحث را تقدیم کنم.
با سپاس داریوش ثمر.
اسفند ۱۴۰۳.

با موضوع بامداد از نگاه فردوسی ، ثمر

بامداد نیک دوستان
یکی دو بیت را از حکیم طوس گزین کردم که هم از بزرگی ایزد یاد کنم به مناجات وقت و هم این که درک معنوی آن در شبگیر را که روح انسان تمرکز بیشتری دارد ممارست کنم و آنرا با شما تقسیم
انتخاب از شاهنامه است و ابیات پراکنده به تصویر ها در هر بیت جدا از اینکه کجای چه داستانی هستند نظر کنیم ، میفرماید؛
*سپیده چو بر زد سر ازکوه سر*
*پدید آمد از دور رخشان سپر*
سپیده
سپیده یا سپتک باستانی رنگ روشن کوتاه قبل از طلوع است منظور همان سپیده صبح باشد که قبل طلوع است و این تا سرمیکشد بر کوه شب در سپر درخشان خورشید ناپیدا میشود
انتخاب سپر (فارغ از اقتضای ردیف و وزن شعر...) استعاره جالبی با خود دارد سپر رحمتِ خداوند نور است ،
در باب نور بهتر دانید که توصیف آن از انشعاب واژگان خور ، هور ، مهر، هورا ، شمس ... وبخشش و مهم تر امید داشتن است ترجمه ذهنی آن معنا و آنچه ذهن را نورانی کند همه در آن است در نور، (باز کردن معنی نور از ابتدای اتکای انسان برای کسب امیدواری و چنگ زدن به ریسمان الهی و... خود مقال جدا میطلبد اما متوجه سخن حقیر شدید که توصیف آن فقط روشن شدن روز نیست)
و این در این بیت سپر است
به سپر دقت کنید
سپر دایره فلزی بزرگی است که از حمله جلوگیری میکند ، سپار آلت جنگ است اما کشنده نیست نجات دهنده است
اینجا استنباط این شاگرد این است که شب در روز ناپیداست اما این در حالی است که در حال مبارزه است چون بشر پشت سپر نور است نمیبیند،
یک مقایسه ساده علمی کنیم ، ماه اتمسفر ندارد
سپر ندارد آنجا باشید زمین سفید است و آسمان سیاه
سپر نمیبینید
اما محل سکونت بشر در بیشمار تخته سنگ معلق در فضا اتمسفر و حیات دارد سپر نوری دارد که پشت آن زندگی امکان دارد و هر صبح از دور از افق دور یا از پشت کوه های دور سر بر میآورد ، فاصله دور نکته مهمی است هرجای زمین باشید خورشید در دوردست طلوع میکند ، حقیر بودن ما و رحمت رحمانی در آن فاصله احساس میشود...
به این وصف متفاوت هم نظر کنیم
*چو از کوه بفروخت گیتی فروز*
*دو زلف شب تیره بگرفت روز*
فردوسی گرانسنگ از (بفروخت) زیاد و بجا استفاده کرده افروختن ، روشن کردن احساس بِفروخت یک تاکید یک *اراده* با خود دارد،
چون *گیتی فروز* بودن چیز کوچکی نیست،
دوستان ما انسانها چون در عادات خود بزرگ شدیم فراموش کرده ایم غیر واقعی ترین ، عجیب ترین، غیر قابل باور تر از همه جهان قابل مشاهده ما زمینی ها هستیم ، بقیه تخت سنگهای شناور در فضا خالی هستند اما ما با دیدن اونا شگفت زده میشویم و نمیدانیم شگفت ترین اعجاب خود من و شما هستیم،
گیتی، گیهان، چرخ گردان هرجا تصویر خودش را دارد
(میتوان در ابیات اثبات کرد بشر کهن ایرانی از منظومه شمسی برداشت درست و کپرنیکی داشته ..و البته خورشید همیشه طلوع میکند اما میدانیم زمین میچرخد ...به هر روی موضوع قابل ایراد گرفتن نیست)
در بیت فردوسی به زیبایی میگوید *شب تیره* دو زلف سیاه عظیم و بلند جادوگر شب است ، سیاهی کوه و بلندی و پهنای کوه به زلف سیاه شب تشبیه شده حال به واژه *بفروخت* بازگردیم
روشن کردن ، دریافت کردید چقدر این تشبیه خاص است! ، بی بدیل است و تصویر نمونه تصویر مشابه در ادبیات ندارد. شب تیره زلف هایش توسط گیتی فروز ، روز میگیرد ، آیا میسوزد؟ شاید
آیا شید و زرد میشود؟ شاید... اینگونه چند لایه است ، آیا تغییر رنگ میدهد اینگونه است و تعابیر دیگر ...
پدید آمدن رخشان سپر ، گرفتن روز ، افروختن و ایجاد روشنایی یک تصویر کپی شده باستانی ایرانی است که با طلوع با بامداد با پگاه و شبگیر و دریافت های ارواح کهن ترین مردمان پارسی گویان به سخن و به کلام درآمده.
بنا به اندازه مقال بیش از این دو بیت،
مصدع اوقات نمیشوم ،
با سپاس داریوش ثمر
اول اسفند ۱۴۰۳.