قدم های خاکی دم آتشین
*قدم های خاکی، دم آتشین*
مشق از ثمر؛
دوستان این مطلب یک مقدمه برای یکی از اشعار سعدی بزرگ است تا شرح کوتاهی تقدیم کنم از احساسم به ابیات ودر این ابیات که از سعدی بزرگ انتخاب کردم در مورد یک تصویر از رشته وصف ها و تصاویر همراه آنهاست که ذره بین بر سحرگاه و چگونگی احساس روحانی بودن آن است،
اما مفاهیم آن را ما نمیتوانیم خوب درک کنیم،
حتی اگر سالک هم شده باشد کسی امروز ! با آنچه آنها بوده اند زمین تا آسمان دور است،
اول به راه تفکر کنیم،
همین واژه راه بدون معنای ماورائی خاصی
راه و انسان پیاده
این یک واقعیت زمانه های دور بوده ، درست که از زمان تسلط انسان بر گونه اسب ها و چهارپایانِ همراهِ آدمی ،
سهولت هایی بوده ،
اما انسان پیاده و
چسبیده به خاک میرفته، در سرما و گرما در باد و در کوه و بیابان
این تجربه انسان هزاران سال در احساس بوده، امروزه معنای این احساس توسط مردم تجربه نمیشود و ظاهر آنرا میدانن،
اما کمتر تجربه میکنن بیشتر با این احساس تفریح و تفرج میکنن...
البته قضاوت من عام نیست
بگذریم ...این بحث را جامع شناختی نکنیم،
اما انسان پیاده بودن را ،هر روز تجربه میکرده ، باید تصاویر آنزمان در ذهن ملاحظه کنیم باید آنرا تجربه کیم و آنگاه تازه معنای عزلت
معنای جدا ماندن و معنای کاراکتر (صوفی عزلت گزین پیاده در طریق) را تجسم کنیم،
چون مردمان آنوقت هم صوفیان را نمیفهمیدند یا کمتر میشناختند
میدانید زیست عمومی آنزمان هم فاصله نزدیکتری با طبیعت داشته ، آدمها در دسته های تنهاتر بودند و دور ترین دسته ها زاهدان کوه بودند و تنها تر اما در طریق خود و یا زندگی خود کوشاتر ،
حال بنای این مقدمه برای این بود که در مورد شخصیت مورد نظر شاعر چون *سالک* ، عاشق، یا معنای که بهتر میدانید این اشخاص که سودای جان، در سحرگهِ خروشان، داشتند این اشخاص و این معناها به ظاهر کلمه اکنون وابسته نیست
مثلا نمیتوان برای نشان دادن آنها به لباس آنزمان یا گریم تاریخی بسنده کنیم (مثال تئاتری آوردم که ملموس شود،)
باید خودمان را جای آنان در آن زمان بنهیم تا بهتر درک کنیم
بقول شاعر معاصر باید خود سنگ بود تا معنای واقعی آنرا فهمید
خواندن شعر بدون تصویر سازی ممکن است به ادبیات کمک کند،
اما فهمیدن دقیق آن نگهداری فرهنگ است فهمیدن دقیق هم سخت نیست به فرهنگ ایرانی نزدیک است اما روی طاقچه یا کتاب خانه خاک میخورد...،
در سخن شاعرانه سعدی گرانسنگ
تصویر آنان یا همان صوفی ها و طی طریق کرده ها را پیدا میکنید ، یکم توضیح در مورد راه ، ره و بعد شعر را تقدیم کنم،
...میدانید که ما پارسیان تیز رو ترین سیستم نامه رسانی باستان را داشتیم(چاپارها) همین واژه نامه کفایت کند
که بفهمیم فرهنگ و ادبیات ، نوشتن و فرستادن و پاسخ دادن نامه جزئی از پیشرفته ترین اقدامات انسان برای ساختن تمدن بوده ...
حال از سخن شیخ اجل دور نشویم ، تصور این عاشق یا سالک این شخصی پیاده است که چون رهی یا رهرو جانانه هم در کوشش زندگی است هم ثانیه ایی از عشق خدا غافل نشود انگار نامه ایی را هر روز به مقصد عشق میرساند این دو با هم ، یعنی زندگی و یاد حق اشتغال او هستند او میگوید تعجب نکنید از دیدن این آدمها زیرا آنان عاشق هستند و ابتدای شعر معنای دنیوی عشق را جدا میکند میگوید آن که فتنه و هوس است ،
پس سخن در مصراع سوم تبیین حرکت سالکان است
میفرماید؛
*چو عشقی که بنیاد آن بر هواست*
*چنین فتنهانگیز و فرمانرواست،*
*عجب داری از سالکان طریق*
*که باشند در بحر معنی غریق*
*به سودای جانان به جان مشتغل*
*به ذکر حبیب از جهان مشتغل*
*به یاد حق از خلق بگریخته*
*چنان مست ساقی که می ریخته*
*نشاید به دارو دوا کردشان*
*که کس مطلع نیست بر دردشان*
*الست از ازل همچنانشان به گوش*
*به فریاد قالوا بلی در خروش*
*گروهی عمل دار عزلت نشین*
*قدمهای خاکی، دم آتشین*
*به یک نعره کوهی ز جا بر کنند*
*به یک ناله شهری به هم بر زنند*
*چو بادند پنهان و چالاک پوی*
*چو سنگند خاموش و تسبیح گوی*
*سحرها بگریند چندان که آب*
*فرو شوید از دیدهشان کحل خواب*
(کحل یعنی سرمه ، اینجا یعنی سرمه خواب از چشم بیرون کنند )
*فرس کشته از بس که شب راندهاند*
*سحرگه خروشان که واماندهاند*
*شب و روز در بحر سودا و سوز*
*ندانند ز آشفتگی شب ز روز*
*چنان فتنه بر حسن صورتنگار*
*که با حسن صورت ندارند کار*
*ندادند صاحبدلان دل به پوست*
*وگر ابلهی داد، بیمغز اوست*
*می صرف وحدت کسی نوش کرد*
*که دنیا و عقبی فراموش کرد*
چون در مقدم سعی کردم سالک تعریف شده سعدی را از ذهن کم تجربه خود شرح دهم به نکته اساسی کوتاه برمیگردم که آن *قدم خاکی و دم آتشین بود* دو عنصر از عناصر چهارگانه طبیعت سعدی بی دلیل حکیم نیست ، او میگوید عزلت نشینان با اینکه مثل سنگ مثل خاک چون پیاده در رهی در زندگی پاک هستند و چالاک برای زندگی پاک آنها آب دیده عنصر روشنایی و حیات گریه و دعای سحری و ایشان است
اما با همین تسبیح گفتن ها ناله آتشین هم دارند ناله و آه یا بانگ هم تصویر برنتابیدن عدم خلف وعده با خداست است، چون در بیت ششم میگوید فریاد را فراموش کردید؟؟ (منظورش قالو بلی است) همان قولی که خدا از انسان گرفت که ربانیت فراموش نکند و سلیم باشد و آنسان فریاد زد آری قبول ...
به هر روی سپاس از شما
داریوش ثمر اسفند ۱۴۰۳.