درباب چوب گز در شاهنامه
از شاهنامه حکیم فردوسی میاموزم
*چوب گز وچشم اسفندیار، نکاتی ژرف از نگاهِ حکیم فردوسی*
شمار نخست ،
نویسنده ؛ داریوش ثمر.
رستم در کشاکش سخت نبردی ناخواسته با اسفندیار نهایتا او را از پای درمیاورد،
این از اندک نبردهای دو پهلوان هم وطن! در تاریخ و افسانه است،
چندحکمت نیز در آن نهفته است،
سعی دارم در این مقال بدان بپردازم ،
به گوشه هایی ژرف، به
معانی همیشه تازه در شاهنامه ،
این تازگی ویژگی سخن حکیم طوس است
زیرا فردوسی پاکروان بود که این کاخ نظم پارسی زوال ناپذیر را بنا نهاد
به هر روی
در فصل انتهایی داستان رستم و اسفندیار، رستم بواسطه افسون و چاره سازی سیمرغ برتری میابد و با تیری از چوب گز که ویژگی خاصی دارد بر چشم اسفندیار رویین تن میزند،
چوب گز و چاره سازی سیمرغ چه معانی دارد؟ ابتدا اجازت دهید مرگ اسفندیار رویین تن رو کوتاه نظر کنیم ، اسفندیار رویین تن است بر بدن او که مرد دینی است هیچ سلاحی کارگر نیست زیرا او گسترنده دین بهی است
البته دو روایت رویین تنی از او هست یکی در برداشت شاهنامه ایی که او به سفارش زردتشت در برکه ایی تطهیر داده میشود اما چون چشم خود را در آب میبندد چشمان او آسیب پذیر است،
و دوم شرح رویین تنی اسفندیار در زراتشت نامه و کهن متون و ماخذ های دینی ساسانی است که چنین آمده که چهار عنصر متبرکه به چهار شخص داده میشود که یکی از آنها میوه *انار* است خاصیت انارِ بهشتی، رویین تنی است، که آن به اسفندیار هدیه میشود البته انار به سبب دانه های فراوان نشانه باروری نیز بوده و شاخه های آن در مراسم های دینی استفاده داشته.... ،
به هر روی نگاه شاهنامه از نظر کاراکتر اسفندیار منطبق با متون زراتشتی نیست ، و رویین تنی اسفندیار مثل آخیلوس یونانی که به دست مادرش در رودخانه استیکس غوطه ور شد با آب مقدس است اما آخیلوس چون جای دو انگشت مادرش در پاشنه پای او خشک ماند نقطه نفوذ پذیرش آنجا بود جای انگشت مادر ...
ولی اسفندیار از چشم رویین تنی نداشت ،
این ویژگی روشنفکری دارد به زعم این شاگرد نویسنده این سطور ،
نگاه فردوسی به چشم اسفندیار ،نگاه به یک اندیشه خشک در مسولیت است که انعطاف و خرد و منطق در آن کم راه دارد نگاه فردوسی به پندار
به جهان بینی اوست
در حالیکه داستان پاشنه اشیل به نقص سرنوشتی گره بیشتری خورده یا تقدیر،
(حال قصد قیاس ندارم مشابهت ها ی رویین تنی را عارض بودم)
نگاه فردوسی هم بر تقدیر زمانی است نگاه زروانی دارد هم بر خرد ورزی نیز نظر دارد او خرد را متذکر است،
به هر روی دیدن ، چشم عقل ، بینش ، نقطه عطف فصل آخرِ محتوای کار اسفندیار از نگاه خالق او فردوسی است
از همه جهتی اسفندیار مردی خوب و دیندار است
دارای ویژگی پاک سرشتی ، ایثار و دینداری در شاهنامه است، اما خطای تراژیک دارد یعنی یک نقص اخلاقی دارد اسفندیار خشک اعتقاد است و اعتقاد او از منطق سنگین تر
دستور گشتاسپ را با تمام غیر عقلانی بودن دستور میداند لازم الاجرا میداند
حتی پدرش ، قبل از حمله ارجاسب او را در گنبدان دژ به شکنجه و زنجیر محکوم میکند
بخاطر یک بدگویی
او با افتخار دستور پدر را میپذیرد و به شکنجه گاه میرود .....
میداند پدرش او را اینبار هم به قربانگاه رستم،
کوه نام و ننگ فرستاده
اما چون دستور شاه را ناگزیر میداند انجام میدهد، حتی به التماس های کتایون مادرش و برادرش پشوتن که از او میخواهند جایی رود، صبر پیشه کند تا زمان گشتاسپ پیر تمام شود اعتنا نمیکند و فرمان پدر را اطاعت میکند و میگوید؛
*تو شاهی پدر من ترا بنده ام*
*به رای و فرمانت سر افگنده ام*
قبل از عزیمت میداند به مسیر بی بازگشت میرود اما همان نگاه خشک او را وامیدارد فرزندان نوجوان خود را هم ببرد ...
او این نوع مرگ را انتخاب میکند (او نوعی ایثار برای نامش را میخواهد اما مسیر را اشتباه رفته چون رستم از خود او است رستم پهلوان هم وطن است و این بجان خود انداختن ها کار زشت گشتاسپ است برای بیشتر ماندن....)
البته جدا از اطاعت فرمان شاه و بالاتر از آن، این قدرت رشک بر رستم هم در وجود اسفندیار هست ، حسد دارد ، همیشه دوست داشته از رستم بالاتر باشد
دلش میخواهد او را بزند یا بکشد و بر رویین تنی خود غره است
او میخواهد تاج و تخت پدر را بگیرد و نامی بالاتر از رستم بیابد
او دقیقا مثل پدرش گشتاسپ که امان نداد پدربزرگشان لهراسپ به وقت تاج تحویل دهد و به زور تاج از او گرفت ، او نیز تاج میخواهد، و همین است که فره ایزدی از چشم رویین تنی اش میشکافد و میافتد، ضمن اینکه در آب رویین تنی هم چشم بسته بود،!!
یک استعاره از کور شدن
کور بودن
آز است که کور میکند
چوب گز ،
از آن دور نشوم
به هروی بعد از پرتاب تیر *گز* از کمان رستم
اسفندیار چشم زخمی
از اسب با تصویری سازی زیبا و تراژیک و توصیفی ناب در شان قهرمانِ قربانی
فرو میافتد:
*بزد تیر بر چشم اسفندیار*
*سیه شد جهان پیش آن نامدار*
*خم آورد بالای سرو سهی*
*از او دور شد دانش و فرهی*
*نگون شد سر شاه یزدان پرست*
*بیفتاد چاچی کمانش ز دست*
(چاچی کمان یعنی کمان ساخته چاچ یا همان تاشکند امروزی)
*گرفت بش و یال اسپ سیاه*
*زخون لعل شد خاک آوردگاه*
(بش و یال اسب سیاه، را میگیرد تا نیفتد سیاه اسب اسفندیار اسبی ویژه و سترگ است نزدیک به اندازه رخش.. و اسفندیار هم معمولا سیاه پوش بوده)
میبینیم که اسفندیار در حالیکه یال اسب را گفته مثل سرو کوژ شده
شکسته شده و در حال افتادن و جان دادن است مرگ قهرمانی در اوست رستم هم گریه میکند یارانش دورش جمع میشوند با زاری آنها همان پسران و برادران او هستند ..
قبل از مرگش به برادرش پشوتن، که در حال ناله و نفرین به زمین و زمان است
چنین میگوید؛
*امید من آن است که اندر بهشت*
*دلافروز من بدرود هرچه کشت*
*به مردی مرا پور دستان نکشت*
*نگه کن بدین گز که دارم به مشت*!
*بدین چوب شد روزگارم به سر*
*زسیمرغ وز رستم چاره گر*
این *چوب گز* موضوع اصلی سخنم است و اضافه شدن استنباط این شاگرد از موضوع طی ممارست متن مرتبط،
اول بگویم یاری چوب گز چگونه بود؟ چه مفهومی فردوسی در آن نهاده ؟ این پیشنهاد سیمرغ است او میگوید:
*بمالید بر تارکش پر خویش*
*بفرمود تا رستم آمدش پیش*
*گزی دید برخاک سر بر هوا*
*نشست از برش مرغ فرمانروا*
*بدو گفت شاخی گزین راست تر*
*سرش برترین و تنش کاست تر*
(سیمرغ به رستم میگه یک شاخ گز که سر دو شاخه ایی داشته باشد جدا کند و آنرا در ادامه تبدیل به پیکان میکند و مرگ یا هوش اسفندیار توسط این چوب گز رقم میخورد)
*بدان گز بود هوش اسفندیار*
*تو این چوب را خوار مایه مدار*
*بر آتش مرین چوب را راست کن*
*نگه کن یکی نغز پیکان کهن*
*بنه پر و پیکان بر او برنشان*
*نمودم ترا از گزندش نشان*
گز گیاه محلی و قدیم منطقه رستم سیستان است درختی متروک در صحراست، درخت نزد کهن انسان ایرانی همیشه احترام داشته
حال گونه گز آنزمان صحرا که مد نظر سیمرغ است شاخه های پیچ خورده دارد و تازه باید روی آتش هم طبق سفارش سیمرغ حرارت ببیند تا صاف شود برای خدنگ سازی و با پر و پیکان ساخته شود ،
این پیچ و تاب چوب بنظرم پیچش و مدارای طبع رستم است طبیعت او که ناحق و ظلم و خفت را مرتبا با احترام میپیچاند..
(طی گفت های اسفندیار برای اسارت بی دلیل او) دور میشود از حرف خام اسفندیار و بارها رستم از اسفندیار خواهش و التماس میکند از این خواست کوتاه بیاید و جوانمرد باشد
بر خوبی و دوستی بماند اما فایده ندارد
آتش درون اسفندیار مثل این است که چوب گز پر پیچ سازگار با صحرا را که طبع آرام رستم باشد و بی آزار
تبدیل به پیکان نوک تیز پشیمان کننده میکند
واکنش طبع آزاد
این شاید در دل افسون سیمرغ باشد،
طبق تعاریف و تعابیر دیگر متون آمده این چشم اسفندیار در انعکاس نور خورشید از آینه سیمرغ نابینا میشه.. و این نیز همان کور شدن به واسطه کورکورانه انجام دادن امر بوده
و وقتی بینا میشود که از کار بیفتد!
در توضیحی دیگر بگویم که تاکید بر بلندی چوب گز نیز که سیمرغ به رستم میگوید؛
بلند ترین چوب را پیدا کن این است که پیوند میان زمین و آسمان در شکل تصویر و مفهوم بیابد در تصویر فردوسی چنین است
خود گز هم در قدیم نوع واحد اندازه گیری بوده
دیگر اینکه گز هیچ میوه ایی ندارد
گز بیشتر بر سر قبور سایه میافکنده چونانکه در مصر قدیم بر گور اوزیریس بوده
حال چرا با این حال فردوسی میگوید این چوب را پر ثمر دان؟
و خوارمایه مپندار؟
این به یک خاصیت الوهی دینی و باور باستانی بر میگردد که در این پیچش یک عظمت نهفته است زیرا در کویر سرسبزی ایجاد میکند و دیگر خاصیت دارویی چوب گز نزد باور باستان ایرانی بوده درد چشم را دوا میکند و العجب اینجا چشم اسفندیار را کور میکند!
شاید هم نا بینایی او را دوا کرده.
این شمار نخست را در اینجا به اتمام میرسانم تا دوم مقال را واضح ارائه کنم . از خوانش شما ممنونم.
با سپاس داریوش ثمر.
نیمه شهریور ۱۴۰۴.