چوب گز آب رز
ادامه مطلب قبل شمار۲
*چوب گز و چشم اسفندیار، نکاتی ژرف از نگاه حکیم فردوسی* ۲
شمار دوم، (آب رز)
نویسنده؛ داریوش ثمر.
در شمار نخست این مقاله بدانجا رسیدیم که پس از شرح اتفاقات منجر شده به مرگ اسفندیار، ظرایفی از قلم و بینش فردوسی بکار رفته که در ژرفنای سخن، سنگین تر از قصه و رویه داستان است .
و همانا معانی قابل تعبیر و کنکاش است،محتواهای فکری که چون درخشش جواهر در سخن گنج وار شاهنامه ریخته شده و از فرهنگ کهن است ،
به هر روی ، چوب گز به سفارش سیمرغ و دستور العمل او کارگر شد
و اسفندیار از پای در آمد.
به رویین تنی اسفندیار قبلا اشارت شد و روایت های چند گونه آن،
در کل ادبیات ایران فقط یک نفر رویین تن است و
آن اسفندیار است
این ریشهِ یک آرزوی کهن است (عمر جاوید داشتن) بی مرگی و جاودانگی شاید اولین موضوعات اولین چیزهایی بوده که به شکل تخیل و نیاز ، بشر صاحب قلم از مغز خود به روی دستگاه نوشتاری آورده از
حماسه گیل گمش تقریبا شروع میشود...
او هم در حوزه تمدنی پارس است یا جدا از زبان اکدی، بگویم در حوزه جغرافیایی کهن ما .. نویسنده های باستانی یکی از آرزوهاشان را در جاودانگی معنا دارد
این در معنانی داستانهایی مختلف هست به هر روی در نتیجه فردوسی با منطقی اخلاقی آمیخته است
وجود جاودانگی را *نام* میداند و عملکرد آن نام تا حقیقت واقع با رویا آمیخته نشود تا واقعیت فرهنگی پیدا کند
و حق جدا بایستد از خیال،
نکات ژرف میان داستان اسفندیار و رستم
پیر بودن رستم و جوانی اسفندیار است ،
تقابل جوان بودن اسفندیار و پیری رستم که( البته به شکل اسطوره ایی عمر رستم برابر پانصد سال است )
رستم در دوران گوشه گیری است و مستعفی
پس از مرگ سهراب دیگر کمتر دیده شده و پس از رفتن کیخسرو به بعد هم گوشه گیر،
با لهراسپ و گشتاسپی ها نزدیک نبوده ، اما بی حرمتی هم نکرده پس او هرگز سزاوار جدل و جنگ نیست! آنهم با این همه بیطرفی اش،
اما برایش این شر را ساخته اند ، شری که اسفندیار مسول انجامش است ،
این خود نمونه دیگرِ کم بینایی فکر اسفندیار است،
زیرا این احترام را
برای حریف، که پیر است قائل نیست ،
نمیبیند که او پدرخوانده ایران و تاج بخش همه نیاکان قبل او بوده ،
پس سزا نیست با او در افتادن، اما تفکر منجمد او نمیبیند! و آز تاج دارد.
حال گفتم دستور العمل سیمرغ برای ختم این معضلِ صعبِ تراژیک،
چوب گز و مرگ اسفندیار است
یکی از اشارات او این است که چوب *گز* را در آب *رز* بپروراند
*چو ببرید رستم تن و شاخ گز*
*بیامد ز دریا به ایوان و رز*
*تو خواهش کن و لابه راستی*
*مکوب ایچ گونه در کاستی*
*مگر بازگردد به شیرین سخن*
*به یاد آیدش روزگار کهن*
*که تو چند گه بودی اندر جهان*
*برنج و بسختی ز بهر مهان*
اینجا سیمرغ به رستم میگوید لابه کن یعنی خواهش کن تمنا کن که اسفندیار نجنگد و (ایچ) گونه یا همان (هیچ) گونه کوتاهی نکن ، شاید به سخن شیرین یادش بیاید که تو رستمی و چه کسی هستی و حالا تمنا میکنی! شاید یادش بیاید تو کسی هستی که مهان ومرز جهان ایران را به سختی و رنج پاسدار بوده ایی ...
در ادامه میگوید اگر فایده نکرد و نپذیرفت بر او تیر پرتاب کن
و او را با چوب گز که در آب رز بوده هلاک کن
کارش را تمام کن
*چو پوزش کنی چند نپذیردت*
*همی از فرو مایگان گیردت*
*به زه کن کمان را و این چوب گز*
*بدین گونه پرورده در آب رز*
*ابر چشم او راست کن هر دو دست*
*چنان چون بود مردم گز پرست*
*زمانه برد راست آنرا به چشم*
*بدانگه که باشد دلت پر زخشم*
اینجا فردوسی فروتنی را تا حد پایمال نشدن ارزش پهلوانی مجاز میداند به رستم میگوید لابه و التماس کن اما اگر نپذیرفت کمان را به زه کن،
این همان است که نام را بر زنده بودن با ننگ مقدم میداند
حال چوب گز که موضوع سخنم است اینجا گفته شده در آب رز پرورده کن ، چند تعبیر هست گویند آب رز چون هم وزن است و نیاز وزن بیت
با گز انتخاب شده و به معنی باغ است یعنی چوب از باغ
برخی گفته اند آب انگور و برخی آب زهر دار و.در جای دیگر ادبیات فارسی هم به قول دکتر اسلامی ندوشن که در این باب درکتاب (داستان داستانها که از آن نوشتارم بی بهره نیست) نظر آورده اند که
هیجادر کتب فارسی مطرح نشده آب رز ،
آب زهر است.،
به هر روی منطق بر این استوار است کار سیمرغ که نوعی جادو بحساب میآید البته از نوع نیک جادو ،
نیاز به زهرآگین کردن ندارد و همان آب رز شاید از نظر لغوی و هم قافیه با گز مفهوم شراب باشد....
این هم تعبیری است که در فرهنگ عامه مقبول تر است آب رز همان آب انگور است و مفسران فرنگی اروپاییِ شاهنامه هم،
بر شراب بودنش نظر دارند چنانکه آقای mohl موهل از ادیبان این رسته میگوید هیچ دلیل ندارد که فردوسی واژه رز را غیر از آب انگور بکار برده باشد مگر رمزی در کارش باشد!
یاد آوری کنم که چقدر سخن پارسی حکیم طوس وزن دارد که این ارزش را دارا هست تا کشف یک بیت را روزها برای بهتر دیدن فرهنگمان پیگیر باشیم
به هر روی بسیار ابیات هستند که جزئی از تمهیدات مرموز هر شاعر برای جوسازی ماجرا و کشف ایده است و تمثیل و آرایه بکار برده شده
حال خواص آب رز را مرور کنیم که از دیرباز از زمان جمشید به فرهنگ ایرانی نزدیک است
یکی تضاد خوبی و بدی در آن است
هم زندگی بخش است هم مرگ آور
دوم خاصیت متعارضی که در افسانه خوب و روحانی معنا پیدا میکند
معمولا شراب در ادبیات ما معنای دقیق مستی جسم ندارد دیدگاهش رمز آلود به معنای روحی آن قطعه و عرفان نویسنده است
در نوروز نامه آمده که نخستین بار در هرات در پادشاهی شخصی بنام شمیران از تبار جمشید ، انگور یافت شد
و چون نمیدانستند که زهر است یا پادزهر به گفته مورخ( پس در خم ریختند ، شراب شد، هیچ کس جرات نوشیدنش را نداشت مبادا زهر باشد ، مبادا هلاک شوند، پس برای اطمینان مردی خونی را از زندان آوردند و به او خوراندند....)
نظیر این قصه شمیران در (راحت الصدور) هم تکرار شده ، آنجا حرفه ایی تر عمل میکنن
(برای اطمینان سه کس که مختلف المزاج بوده میآورند و به اکراهی عظیم با صد هزار بیم شربتی به هریک باز خورند...)
یا در (نفائس الفنون) کشف شراب به جمشید نسبت داده شده جمشید بر آن خمره مهر میزند و میگوید زهر است بعد گویند یکی از کنیزان کاخ سردرد راهایش نمیکرد و تصمیم میگیرد زهر خورد تا راحت شود از آن خمره مینوشد و خواب میرود و بعد حالش خوب میشود...
در قابوس نامه هم عنصر المعالی به پسر توصیه میکند( به هر حال اگر نبید خوری باید بدانی که چون(چگونه) باید خورد ، از آنچه اگر ندانی زهر است! و اگر بدانی پادزهر!
دوستان تعابیر زیادی در ادبیات داریم و برخی اسم و صفت مثلا (دختر رز) به هر روی چون میخواهم مطلب را تمام کنم و مجال کوتاه و از سنگینی سخن فردوسی نمیشود گذرا عبور کرد
حقیر به اجمال و اختصار درس پس داده و سخن چوب گز و چشم اسفندیار را طی این چند سطر از خویش نتیجه میکنم
گیاه پیچیده دشت با مشابهت شکیبایی مرد پارسی هم خوان است چوب گز انتخاب سیمرغ از دل تحمل و تقدم نام بر ننگ است که رستم قهرمان نام است اما اسفندیار نمیبیند به پوچی نبرد کرده و رستم مجبور است تیر گز در آب رز پرورده و بر آتش صاف شده را بر چشمش زند که چون خون رز دیدگان و رخسار میشوید و اسفندیار آگاهی میابد که اشتباه میدیده.
با سپاس داریوش ثمر.
شهریور ۱۴۰۴