کرانه های درخشان سخن فردوسی ۲
*از کرانه های درخشان سخن فردوسی* شمار۲
نویسنده داریوش ثمر.
در شمار نخست این نوشتار شرح داده شد که تصاویر ویژه و بدیعِ ساخت فردوسی،
در احساس او تجربه شده و چگونگی تاثیر احساس و تجربه در سخن او شرح شد، ویژه پیوند سخن فردوسی که چگونه در فهم و انتقال احساسات نیاکان ما و باستان،
درخشانی جاویدان دارد ،
نیز عارض شدم که علت آن زیبایی ها، در توصیف و تصویر به *ذهن شاعر* وابستگی دارد و هم گیرا بودن آن نیز به واقعیت تاریخی و حقیقی ربط دارد نه تخیل زیرا کار او در مرز جسم و جسیم کردن پهلوان معقول است همچنین وفاداری حکیم به نامه های باستان ایران ،
علاوه بر گیرا بودن تصاویر فردوسی و غول آسایی آن در برخی داستانها در توان انسانی قابل اجراست و اگر نباشد، و موجودی نامتعارف پدید آید در برابر انسان، یک معنای دیگر باید در آن یافت،
نمونه بیاورم در بخش اول داستان (هفتواد) که از نیاز به آز میرسد ،
کرم سیب در داستان نمونه آن موجود است برای یادآوری ؛
(در این شهر(کرمان) مردی بود بنام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت.
روزی دختر هفتواد زیر درخت سیب،
سیبی افتاده پیدا کرد،
آن را برداشت و مشغول خوردنش شد که ناگهان کرمی درون سیب دید. دختر کرم را با انگشت برداشت و درون دوکی گذاشت و تصمیم گرفت از آن نگهداری کند به امید اینکه از طالع کرم ریستن بسیار کند....
نهایتا کرم سیب که سبب ایمان در کار میشود یا به طالع نیک گرفته میشود و برای آن فقیران ثروت میآورد، آرام آرام به یک مار و بعد از مار به اژدها غول آسا تبدیل شده،
زیرا آنان از فقر به آز و ثروت پرستی میگروند همان گرایش نیاز به آز ).. اینجا و در بحث دیو آز تخیل در سخن به پندمندی گرایش یافته و سخن فردوسی نتیجه خردورزانه یافته و گاهی تخیل او به رمز و معنا راه دارد...،
(این خود موضوع مقالی جداست)(بحث رمز)
به هر روی حکیم طوس افسانه را نفی نمیکند بلکه در آن حقایقی را پیچانده تا آن حق زنده بماند ،
و از دلایلی و منابعی به منشات شعر او این حکمت رسیده،
برایم مهم است که چگونه تصاویر در سخن او ساطع و تابان شده؟
گفتم به دلیل کیفیات ژرف هویت پارسی ،
فرهنگ کهن ایرانی و *کرانه های درخشانش* که عظیم است و بسیار
بخشی از آن در مقاطع ویژه تاریخی خاک خورده ولی فردوسی قبل از تخریب و محو شدنش،
در ادبیات آنها ثبت و احیا کرد،
به همت خود زینهار داد
پناه داد و زنده نگه داشت،
حال در ادامه طی آوردن چند نمونه، بحث را در چگونگی ایجاد تصاویر نغز و بدیع و حماسی در سخن حکیم طوس تقدیم میکنم ؛
به این ابیات در داستان فرود سیاوش،
و توصیف رزمگاه باستانی نظر کنید؛
*چو آمد سر ماه هنگام جنگ*
*زپیمان بگشتند وز نام و ننگ*
*خروشی برآمد زهر دو سپاه*
*برفتند یکسر سوی رزمگاه*
*زبس ناله و بوق و هندی درای*
*همی آسمان اندر آمد زجای*
*هم از یال اسپان و دست عنان*
*زگوپال و تیغ و کمان و سنان*
*تو گفتی جهان دام نر اژدهاست*
*وگر آسمان بر زمین گشت راست*
*نبد پشه را روزگار گذر*
*زبس گرز و تیغ و سنان و سپر*
در باب رزمگاه که بیشترین تصاویر اثر حماسی را پر میکند، باید این مترادف ها را برای مرورِ تصویرِ کهن،
در نظر بگیریم؛
(دشت نبرد، دشت کین، آوردگاه، نبردگاه...)
رزم های پهلوانی نه مطلقا اما بیشتر برای وصف به *دشت* نیاز دارد ، زیرا اسب و سواران و پیکره پهلوانان،
لوکیشن و قاب لانگ و نمای دور میخواهد و همچنین
ابزار نبرد و وسعت لشکر قابل مانور دادن در ذهن است و به قولی سینمایی است،
و به ادوات و ابزار اعلان جنگ که سازهای بزرگ کوبه ایی و بادی هستند هم نظر کنیم؛
مثل ( هندی درای یا جرس که جرس و درای و زنگ و مشابهات) اجسامی توخالی بودند که از آهن و مس میساختند و آلتی بر آن کوبند تا صدای مهیب دهد. درای یا ( دهار ) یا زنگ یا جلجل که با آن صدای فلزی زنگ میزدند.
همچنین طبل، کوس ، ناقاره اینها را روی فیلها و اشتران میزدند
و شیپور و بوقها هم سواران میزدند و زنگ که برگردن چارپایان میبستند ... (دنیای بسیار هماهنگ رزمی و بقولی کلاسیک اگر تجربه نمیشد در شعر نمیآمد و در نظر بگیرد اندازه ها را فیل ها و حیوانات عظیم الجثه و تناور و منجنیق های بزرگ ..(این ها چیزهایی بوده که مغز به مغز یا سینه به سینه روایت شده چون تصویرش بزرگ بوده)
تبیرها و کرنای ،و گاودم و شیپور هم بوده کرنا یا نایِ نبرد، از قدیمی ترین آلات هخامنشی است، شیپور های دمیدنی بوده
هرودوت مورخ یونانی عهد باستان مینویسد ؛
در زمان کورش بزرگ، سپاهیان با صدای شیپور حاضر باش، رهسپار میدان جنگ میشدند شیپور مورد نظر هرودوت، همان ساز کرناست.
(استرابون) دیگر مورخ یونانی، نشانی دقیق تری به ما میدهد وی با اشاره به دورههای آموزش شاهزادگان هخامنشی مینویسد: هر روز پیش از دمیدن آفتاب، جوانان با صدای کرنا به تمرینهای نظامی فرا خوانده میشدند....
بله در حرکت سپاهیان صداهای بلند و بسیاری تمام یک منطقه را خبردار میکرده.... و چه تصاویری بیشتر از نبردها یا عبور لشکر در ذهن مردمان ساکن میمانده؟
حال در توصیف بالا فردوسی میفرماید این صداها چنان در دشت نبرد طنین داشت که آسمان از جای در میآمد
نکته ویژه آن است که فردوسی عنصر صدا و افکت های صوتی نبرد را با ایجاز در ابیات جا داده
این بدیع است که صحنه را در سخن با صدا دریافت کنیم تا انتقال تصویر برای مخاطب دارای بازسازی عمیق در ذهن باشد و نکته مهمتر در این کرانه های درخشان این است که کار سختی است در محدوده بیت جا شوند،
امافردوسی انجامش داده
و کارش تجربه واقعی ایرانی باستان در سخن است ،
یک شکوه بینظیر بوده که تصاویر آن با هنرمندی منعکس شده، میفرماید؛
*نبد پشه را روزگار گذر*
*زبس گرز و تیغ و سنان و سپر*
صف سپاهیان در دشت پهناور، چنان با آلات آهنی جنگی و گرز و گوپال و عمود و نیزه و سپر و سنانِ مردانِ خُود مغفری،
پوشیده شده که ،
پشه راه عبور ندارد
این ساز و برگ بسیجیده نظامی و لشکری که یک صف از آن سوارکاران دشت را چنان بسته و مسدود میکنند که مجال عبور مگس هم نیست،
اگر توسط طبقه دهقان آنزمان و غیر لشکری ها ، موبدان، پیشه وران ، دانشی ها، دبیران ، کشاورزان و... احاد مردم
که شاهدان عبور طبقه نظامی و سپاهیان جامعه ایران باستان بودند دیده نمیشد در تجربه دهقان پیر شاعر دانا هم انعکاسی نمیافت،
پس نقطه شروع تصاویر ذهنی شاعر که مفاهیم و ساختارهای سخنِ خویش را بر آن بنا میکند
یک واقعیت ملموس بوده در شعر فردوسی این تجربه ورای کیفیت زندگی و سطحِ توانِ علمی و نظامی و غیرو نبوده.
فقط به واسطه حماسی بودن بزرگتر از واقع غلو، اما مقبول طراحی شده.
در هنر معماری کهن ما و مجسمه ها، ترکیبات ذهنی وارد شده که جنبه اعتقادی دارد مثل گاو و شیر ، مرد بالدار یا شیر بالدار و پرنده و ...دیگر تصورات اعتقادی و ترکیبی در معماری ها وجود دارد ،
اما در هنرِ شعرِ فردوسی ترکیب های ذهنی کمتر وارد شده، یعنی شعر درونی نیست روایی است (جدا از ترکیب و بحث دیو و جادوو سیمرغ و اسطوره ها.. ) کل روایات انسانی و ساده است
از واقعیت قابل دید و قابل فهم مردم بوده و دیدن کارزار و مهارت از مردان رزم و پهلوانان ویژه ،
پهلوانان یک طبقه مجزا در جامعه باستان بوده اند به موازات سترگی لازم و قدرت بدنی و تبحر و تردستی، اتفاقا وجوه و صور، فانتزی و رومانتیک بالا داشتند ، این طبقه تاریخ ساز هم بوده اند که به همین دلیل
نام و مرز ،
نام و ننگ ، نام و ایثار و نام نیک برایشان از زندگی مهمتر بوده این خودش اکشن لازمه است و حقیقت داشته که با داستان ها ترکیب میشود،
اینجا در ترکیب کردن فردوسی ،
نهایت وسواس در وفاداری به متن و آنچه از پیشینیان مانده بوده را، انجام میدهد. وفا به روایت از چهار دانای باستان چهار فرد به نامهای (ماخ پیر خراسانی از هرات، یزدان داد پسر شاپور از سیستان، شاهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور و شادان پسر برزین از طوس)
آنچه ذکر ایشان بوده از روایت ابومنصوری و همچنین از اشعار نیمه کاره دقیقی و دیگر منابع که در دربار نصر سامانی بوده و متون پارسی میانه که فردوسی بر آن مسلط بوده همه را
(در حفظ جایگاه واقع) آورده و با داستان ترکیب میکند ،
و پراکنده ها را یکی ارائه میدهد،
که در بخش چگونگی گرد آوری شاهنامه خود حکیم طوس شرح میدهد، که نیاز نیست اینجا ابیات را بیاورم،
فقط در نتیجه این مقاله اظهار میدارم که *آرمان یا زندگی با معنایی بالاتر از سطح روزمرگی یا توقع معنایی از انسانیت برتر از جسم،* یک تصور ایرانی، یک احساس لمس شده در نزد نیاکان ما از هزاره های دور بوده این روشنایی تفکر ایرانی است که خصوصیت آبادگری، دادگری و روشنایی دارد و البته نبرد با اهریمن های تاریکی ،
این معانی از کرانه های دور و درخشان فرهنگ ماست که در شاهنامه فردوسی بزرگ منعکس شده ،
سعی کردم در این ۲ شمار نوشتار ، به آن بپردازم و مشق کنم.
از خوانش شما، سپاس.
داریوش ثمر.
۲۴شهریور ۱۴۰۴