درباب صائب شاعر بینظیر عهد صوفیان صفوی

*حشو الشعر در خیال پردازی به افراط ، موصوف به حال صوفی*
مشق از داریوش ثمر؛
شعر سخنی خیال انگیز است و این قولِ منطقیان است. سخنی که در ضرورت وزن و قافیه بنام سخن پارسی گویان مشهوراست ، این ضرورت را من شاگرد نمیگویم حاصل قرون متمادی قلم فرسایی نیاکانی است که در کلام نصحیت وار *خواجه نصرالدین طوسی* تاکید شده؛ اصولا شعر فارسی وزن را به دلیل خیال انگیز بودن به فصول ذاتی و باطنی خود مستلزمِ رعایت میداند.
دوستان، غرض از خیال انگیز بودن شعر، َبر دادنِ سخنی می باشد که پیوند نهانی و زیبایی ایجاد میکند میان مضمون و قالب.
این پیوند به آرایه ها زینت باید یابد، چه لفظی که بسیارند و میدانید و چه معنایی.
آرایه های معنایی در ظاهر کلام نیست و برای تشخیص آنها باید به معنای کلام دقت شود. مثلاً (استعاره) معنایی است با زیبایی خاص خود که با حکمتی پیچیده در چند واژه میدرخشد، واژگان را عمق معنا میدهد، هنگامی مشخص می شود که ذهن با تلاش، به معنای ثانوی واژه پی ببرد و البته به ذهن جلا میدهد ؛ نمونه :
*به سبزه درون لاله نوشکفته*
*عقیق است گویی به پیروزه اندر*
در این بیت از (فرخی سیستانی) چمنزاری توصیف شده که گل های لاله به استعارهِ ثانوی سنگ عقیق هستند به رنگ های سرخ که به سنگ پیروزه که زمین سبز بهار باشند اندر نشانده اند ،
عنایت بفرمایید سنگ پیروزه یا فیروزه که معرب آن است ، گوهری است پُربها که معادن خالص آن در نیشابور بوده، و اعتقاد هم بر این بوده در نگریستن به آن سوچشم افزایش میابد،
حال بیت بالا اشارت دارد به وقت بهاران که زمین پیروزه است ، عقیقها لاله ها هستند که (در نشانده شده اند) یعنی ترصیع شده اند (ترصیع هنر جواهر سازی و ترصیع نثر هم که دانید )
پس خالق هنرمند مرصع کار است از زمین جواهر ساخته
در آن ترصیع شده و این صنع خالق دارد که خاک سیاه را به استادی خود جواهر در نشانده او نور دیدگان درون را رهنما است. از چشم سر به چشم دل رفتن.
تا جایی که میشود عمق معنا بسیط است امابه سطح ادراک خواننده هم وابسته.
این ویژگی ها در نظم های پارسی گویان و در نثرها نیز اوج ها دارد و گاهی افراط هایی که در پی اسرار است و این خوب است.
چون کمال ها جوید،
ای مصور ز تو کمال وفا
وی منور ز تو جمال صفا،
برای آنکه از محور عنوان مقال خارج نشوم
به مشق اشارت دارم که اختیارات زبانی و اختیارات وزنی در بین صدها شاعر پارسی گو
که از آن دریا ، نَم مطالعه ایی هم مارا از خشکی نرهاند،
باز حاصل،
فهم میشود،
*که فرهنگ ما پربار است*
، بسیار پر بار است و این وظیفه دارد دوستان .
مشق ، سیر و ممارست در فرهنگ را به عقیده این شاگرد *واجب* میگرداند.
و ادبیات ایران سنگی یکدست به وسعت مشرق زمین است.
شکّرشکنان سخن پارس بوده اند که سخن گویی اینان، این دانایان این خردورزان خداشناس، کمالات خاص بشری را رقم زده اند،
به هر روی
چون در عنوان مطلب قید کرده ام (حشو) یا آن شیرینیِ قلبیِ شعر، در خیال صوفیانِ متکلم در مقاطعی از تاریخ ایران به افراطِ حالِ روحیِ صوفیان رفته!
(البته افراط به معنای مثبت است در کلامم یا همان اوج)
اما به تعمد (افراط) نوشتم. زیرا چون در خط اول مقاله ام، اندک اشارت ارسطویی به (منطقیان) در وصف شعر داشتم ، این سایه روشن (*کُنتراست* بهتر منظور را میرساند)
بله به افراط صوفیان ربط داشته و ظرایف بسیار دارد ،
پیشروی آن در سبک هندی بارز است.
که به اختصار در دایره المعارف سبک هندی را شیوه ایی گویند که در قرن ۹ هجری کامل شد به دلیل سیر در کمالات مذهبی عرفانی در روزگار صفوی هم باورهای دینی کرداری تر بوده (نشان سازه ها، هنرهای بجا مانده و اشعار) و هم به دلیل رونق و قدرت اقتصادی تامل و سفر شاعران ، متکلمان، عالمان با دیگر مناطق زمین مثل هند میسر و حمایت میشده و در آن رقابت هم بوده
برای پژوهش ها هزینه میشده و سهولت تجارت و رونق روزگاری بازرگانان آن زمانه و خب هند نیز معدنی از عارفان و متکلمان و عالمان داشته که آنها نیز پارسی گو بوده اند
و به وقت
(اکبرشاه گورکانی) شاه هند، در دربار او و دیگر ممالک ادیب و اکابر پارسی گو تقرب و احترام زیاد داشتند، از جمله ادیبانِ شیرازی ، و هم دیگر مناطق که حال ذکر نام ها نقبی جدا میطلبد ،
به هر روی سبک هندی را سبک اصفهانی هم گفته اند که دلیل همان سفر ادیبان از دو کشور به هم بوده و انشعاباتی چونی (عرفی) و (نظیری) هم دارد و تا قرن ۱۳ هم بسیار رایج بوده ،
به محور هدف نوشتار‌م اشاره به یکی از ویژگی های سبک هندی یعنی افراط است، این از ویژگی های اخلاقی شرقی هم هست ، مثلا عاشق ها در ادبیات ما خیلی مظلوم و محتوم هستند به وصال نمیرسند ، عشق ها به جنون کشیده شده و فرد از جان میگذرد در ره عشق این نکته فقط دارای جنبه عشقی عاطفی و عامی نیست لذا همان رویه عامی یا معشوقی و انسانی اش هم، چیزی از ارزش کم نکرده، ولی سطوح عشق عبادی و سلوک در طریقت است. که این خود داستانی هزارتو است.
که در هر کشف روزنه ایی به کشف دیگر حاصل آید ودنیایی دیگر که مطلع سخنی دیگر میشود و انگار تیر جستجوی صوفی در بینهایت به دیواری میخورد که از بالای آن دیوار دوباره میشود تیری پیکانی در کمان عشق نهاد و تا دیوار ابدیت پیش رفت .... و کشفی تازه هم صورت میپذیرد در هر عبور مجدد!
این کشف ها با سفارش و توصیه و پند و موعظه که بیشتر بر عهده ادبیات تعلیمی که در نظم پارسی خاصه قصاید است خط تمیز و تفاوت دارد ...
حال چون به زبان الکن و ابکن در نوشتار دچار هستم به واسطه شاگردی و مجال مقال محدود ، اجازت دهید اندکی از زندگی نامه صائب تبریزی(اصفهانی) را رو نوشت کنم و یک غزل از او که امروز بارها خواندم و بارها فیض بردم بعد این رو نوشت در انتها تقدیم کنم؛

میرزا محمدعلی، متخلص به صائب از معروفترین شاعران عهد صفویه است. تاریخ تولدش معلوم نیست و محل تولد او را بعضی در تبریز و بسیاری در اصفهان دانسته اند؛ اما خاندان او مسلما تبریزی بوده اند.
پدرش از بازرگانان اصفهان بود و خود یا پدرش به دستور شاه عباس اول صفوی با جمعی از تجار و مردم ثروتمند و متشخص از تبریز کوچ کرد و در محله عباس آباد اصفهان ساکن شد. عموی صائب، شمس الدین تبریزی شیرین قلم، مشهور به شمس ثانی از استادان خط بود.
صائب در سال ۱۰۳۴ هـ.ق از اصفهان عازم هندوستان شد و بعد به هرات و کابل رفت.
حکمران کابل، خواجه احسن الله مشهور به ظفرخان که *خود شاعر و ادیب بود*، مقدم صائب را گرامی داشت.
ظفرخان پس از مدتی به خاطر جلوس شاه جهان، عازم دکن شد و صائب را نیز با خود همراه بود.
شاه جهان صائب را مورد عنایت قرار داد و به او لقب مستعدخان داد (برخی بر این باورند که این لقب را درویشی به او داده است).
در سال ۱۰۳۹هـ.ق که صائب و ظفرخان در رکاب شاه جهان در برهانپور بودند، خبر رسید که پدر صائب از ایران به اکبرآباد هندوستان آمده است و می خواهد او را با خود به ایران ببرد. صائب از ظفرخان و پدر او، خواجه ابوالحسن تربتی اجازه بازگشت خواست اما حصول این رخصت تا دو سال طول کشید.
در سال ۱۰۴۲هـ.ق که حکومت کشمیر به ظفرخان (به نیابت از پدرش) واگذار شد، صائب نیز به آن جا رفت و از آنجا هم به اتفاق پدر عازم ایران شد.
پس از بازگشت به ایران در اصفهان اقامت گزید و فقط گاهی به شهرهایی از قبیل قزوین، اردبیل، تبریز و یزد سفر کرد.
صائب در ایران شهرت فراوان یافت و شاه عباس دوم صفوی او را به لقب ملک الشعرایی مفتخر ساخت.
وفات صائب در اصفهان اتفاق افتاد. سن او به هنگام وفات از نزدیک ۷۰ ساله گفته اند.
آرامگاه او در اصفهان و در محلی است که در زمان حیاتش معروف به تکیه میرزا صائب بود.
تعداد اشعار صائب را از شصت هزار تا صد و بیست هزار و سیصد هزار بیت و بالاتر نیز گفته اند.
دیوان او مکرر در ایران و هندوستان چاپ شده است. صائب خط را خوش می نوشت و به ترکی نیز شعر می سرود.
پس از قرن پنجم هجری، زبان شعر فارسی به همت شاعران عارفی نظیر
سنایی، نظامی، مولانا، سعدی و حافظ در سبکی ویژه که بعدها
(سبک عراقی) نامیدندش، استحاله شد. حماسه و قصیده غالبترین انواع ادبی رایج بود و در مرحله ای پس از این دو، غزل عرصه بیان احساسات و عواطف شاعران موسوم به (سبک خراسانی) محسوب می شد.
سبک خراسانی بر عناصری چون فخامت زبان و تصاویر شفاف و محسوس همراه با حس عاطفی غلیظ بنیاد گرفته بود.
جهان بینی اکثر شاعران این دوره (به استثنای یکی دو تن) بیش از آن که افلاکی و حقیقی باشد، مجازی و دنیوی بود. شعر فارسی با گذر از سبک خراسانی و حضور و ظهور خلاق شاعرانی عارف در آن، زیبایی سرشار و متعالی و ظریفی عظیم و غنی و وجوهی چندگانه پیدا کرد و اندیشه عرفانی غالبترین صبغه درونی آن شد.
هر کدام از بزرگان این سبک همچون قله های تسخیر ناپذیری شدند که با گذشت سالیان دراز، هنوز سایه سنگینشان بر شعر و ادب فارسی گسترده است. در این سبک، برخلاف جهان حسی و ملموس سبک خراسانی، شعر پای در وادی مفاهیم انتزاعی گذاشت. به گونه ای که *شاعران بزرگ، متفکران بزرگی نیز بودند*. در همین دوران بود که غزل فارسی با دستکاری بزرگانی چون حافظ و سعدی به اوج حقیقی خویش نزدیک شد. پس از قرن هشتم هجری اغلب شاعران، جز حفظ سنت و حرکت در حد و حدود و حاشیه آثار گذشتگان گامی فراپیش ننهادند. از قرن نهم به بعد، گروهی از شاعران ـ در جستجوی راهی تازه ـ کوشیدند تا شعر خود را از تقلید و تکرار رهایی بخشند. کوشش های این گروه در بیان صمیمانه و صادقانه حس و حال درونی و زبانی سهل و ساده و دور از تکلف و مناظره عاشق و معشوق خلاصه شد.
و در اختتام مقال این غزل از صائب تقدیم شما اگر توسیفی در باب ۳ بیت آخرش داشتید دریغ نفرمائید.
📎
صرفِ بیکاری مگردان روزگارِ خویش را
پردهٔ رویِ توکّل ساز، کارِ خویش را
زادِ همراهان درین وادی نمی‌آید به کار
پُر‌کن از لَختِ جگر جَیب و کنارِ خویش را
شعلهٔ نیلوفری در محفلِ قدس است باب
دور‌کن اینجا ز خود دود و شرارِ خویش را
پردهٔ دام است خاکِ این جهانِ پرفریب
بندِ عُزلت بر‌مدار از پا شکارِ خویش را
یک سیه‌خانه است گردون از بیابانِ عدم
گردبادِ آن بیابان کُن غبارِ خویش را
گردِ راه از چهرهٔ سیلاب می‌شوید محیط
متّصل‌گردان به دریا جویبارِ خویش را
بر زرِ کامل‌عیار آتش گلستان می‌شود
فرصتی تا هست کامل‌کن عیارِ خویش را
گوشه‌گیری کشتیِ نوح است در بحرِ وجود
از کشاکش وارهان جسمِ نزارِ خویش را
تا در ایامِ خزان از زردرویی وارهی
در بهار از خود بیفشان برگ و بارِ خویش را
ای که در چشمِ خود از یوسف فزونی در جمال
از دو چشم خصم کن آیینه‌دارِ خویش را
یا خُمِ می، یا سبو، یا خشت، یا پیمانه کن
بیش ازین در پا میفکن خاکسارِ خویش را
نیست صائب قول را بی‌ فعل در دل‌ها اثر
بر نصیحت چند بگذاری مدارِ خویش را؟
باسپاس
شاگرد هنر داریوش ثمر
نیمه خرداد ۱۴۰۳.