نوشته از داریوش ثمر ، اخرین روز خرداد ۱۴۰۳

*تعریفات تلخ ضمیرم*
نوشته از داریوش ثمر؛
در باران بی دلیل گذشته که در خاطرم بارش دارد، گنجشک حزین خیالم ، مغمون نوشته اکنون را بی اراده جاری ساخت، با این تصویر که تعجب دارد؛ از بالای درختان بلند چنار، که میپرید میگفت : آدمهای کوتاه از آن بالا چقدر کوتاه ترند! چه خانه های کوچکی، چه مردمان محقری، گنجشک خیال و هجاهای کشیده غمبارش را در افق غروب رها کردم و زمین را که دیدم پر از کشیده سایه های بلند بود ، راه راه سیاه خیابانها، انگار در این وقتِ بارکه های نور، غلتیده در هر آدمِ عابر در پیاده رو،
راه راه سیاه درازمیسازد،
که هیچ‌ تصویر گر اکسپرسیون کاری نتواند ترسیم کند ، از گزش تصاویر خیابان به اقتضای تنهایی یکباره با لباسهایم به وان حمام پناه بردم تا در زیر لایه ای از کف و حباب صابون به سردی آب پناه برده باشم! اما افسوس که آبشش ندارم و نفس الزام اجبار زیستم است، کاش میتوانستم مشته موی مانده در وان مغزم را مثل آبشی حمام بردارم تا از ملیونها تصویر غمباری که بر دوش دارم خلاص شوم اما چیزی که در وان سرم گیر کرده مشته مو نیست، ابتدای زایش است ، محدود به عدم انتخاب خود! که این نشاید که به زنجیر نورانی و پر الوهیت امکان حضور و موجودیت تعبیر نگردد ،
اما جدا از این نور هالوژن بی انتها در ابدیت ،
زیر سطح آب وان در پشته ایی در هم، از ریش و موهایم ، چون آبزی ترسانی زیر جلبک به احساس زندگی بی تعارف رسیدم ،
غمبار است، لرزان است و شناور! و هیچ به مقیاس زمان،
چون در میلیونها بار غروب خورشید ، مردن یک انسان هیچگاه اهمیت نداشته، او بر بام تمام این کوهساران آمده و از پشت آن با سرخی و بعد رنگی لاجوردی و کبود شده ، شب برپا کرده، و در آن نیستی ها، کجاست آن شورها و آن احساسات قرنها در پی قرنهای انسان؟ لای اجرهای کهن مانده اند، وقتِ نمِ باران، بوئیدنی میشوند، مثل تیر چوبی چراغ برق که در باران احساس تنه زنده درخت و بویش را دارد، و در هر غروب، در درازی سایه های کشیده،
از آدمک های در تردد بلندتر است ، شاید روزی کاج یا چنار بوده و صدای صدها گنجشک را با نام تک تکشان در خاطر داشته باشد و گفتگوی دو بلبل عاشق را خیلی عرفانی تر از حجمهِ صوت گنجشکان داند یا حتی سکوت کلاغ را بالاتر! ، اکنون روی سیم هایی که از بریده سرِسبز اسبقش وصل از یک تراسفور برقی در چند خط موازی رد میشوند چند پرنده نشسته اند ، چند کلاغ، روی سیم های برق که یک رشته از آن به هر منزلی رفته و در تقسیمات هر وسیله ایی برق جاریست ، حتی توی سشواری که بالای وان توی پریز است، اگر از آن تصاویر اکسپر ابتدای نوشته گذشته باشم به یک تصویر قاتلانه هیچکاکی نزدیک میشوم اما موضوع این است زندگی فیلم نیست، سکوتی طولانی است مثل نگاه میمون ها در ابتدای ادیسه فضایی آقای کوبریک، با این تفاوت که آنها آن میمونهای بازیگر باران احساسات گذشته ندارند اما ما داریم و تصاویری که پرنده خیال ما از ابتدای فهم کردن و درک کردن با خود دارد ، مصداق هم برایش یافته و گاهی هم تصدیق میکند، در تشکیک اساس خود! اما آن میمونها رها تر، از این درد ها غروب را میدیدند در سکوت و از فارقات زایمان هم بی درد بودند! آه که نمیدانم ، ملیونها سال قبلِ همان غروب ها همین جاست
اما هیچ سکوتی جاری در آن زمان در این زمان، لحظه ایی دوام نمیابد ، حتی در اعماق وان ، ممکن است از دریچه کوچک حمام کلاغ برای برداشتن عقیق انگشتری بالای سرم بیاید و بال او سشوار در وان اندازد،
اینجا انتهای نگاتیو تصاویر ذهن است حتی واژه پایان ندارد چون جام کات به تاریکی میشود.
باسپاس
داریوش ثمر اخر خرداد ۱۴۰۳.