*در پی درک ابعاد صبح و هنر و فرهنگ*
مشق از ؛ داریوش ثمر.
*به نیروی یزدان پیروزگر*
*به بخت و به شمشیر و تیغ هنر*
فردوسی
هنر مفهومی از فیضان و افشای ناخودی فطرت است که به عیب های معمول آدمی جامعی از پرهیز و بر روزِ انسان ، قبای مشمول و مقبول به اندک معنا و اندک هویت میپوشاند،
در پی شناخت و درکِ هستیِ بودن،
تباین پر رنگ انسان و دیگر مخلوقات است و تمایزی مهم، بین انسانِ در خوابِ غفلت،
با انسان ِدر عدیل بیداری،
عذر نوشتن این شاگرد عرصه ممارست است،
که در پی خوانش شما تصحیح گردد، و در پی ممارست در طوافِ سخنِ ادیبانِ کهن پارسی گو، طریق الکنم بر مرور فرهنگ و ادب هم تقدیم شما شود،
مدتی است که در ربطِ احساساتِ انسانی و تجربه عقلی ، قریحه انسانی در درک های تصویری، الگوهای ذهن یک فرهنگ، اخلاق توصیفی ، احساس ثانوی و انطباق‌ها و بازتاب و علامت های تجربه ذهن و تصویر و باور در
فرهنگِ *ایران دیارم* کنجکاوم یعنی بسیار نمیدانم ، ولی در آثار ادبی ترکیبات ( نسیم سحر
پیک پگاه، تبسم مهر، چهر آفتاب، شبگیر فلق، روشنای بامداد، سپیدی صبح، سپیده دم ، شید هور ، زردی خور، تیغ آفتاب و ....) به چرخ گردنده ، تقدیر... به شکل کلی و با اجمال کلام *به معطوف شدن ذهن ادیب* و
رابطه آرمان و تخیل هنرمند
مکتشف در حد ضعف یک هنرجو حیران و گرفتار ماندم به همین دلیل مینویسم شاید خودم بهتر بفهمم ،(خودخواهی من در گرفتن وقت شما را عفو کنید)
ولی به سادگی دل اظهار کنم که؛ یافتم که ما از ابتدا که تفاوت تکاملی یافتیم،
احساس *دیدن* بر حس های دیگر فزونی یافت، دیدن بود که اشتیاق فهمیدن واحتیاج درک دنیا جدا از جاندار و جانور بودن رادر قالب یک تصویر پردازش میکرد، این پردازش شروع هنر است خاصیت چشم انسان، شب را با ترس هایش مثل تونل عبور به نوعی پیروزی انسانی دانست، مثل همان بازتاب مُثلی افلاطون..یک نشانه یافت تا از حیوان جسم به انسان فکر بیشتر چرخش کند ... چون در روز بود که امید زیستن برایش آغاز میشد ،
شاید این رابطه علت و معلولی در دیگر جانوران اصلا شبیه انسان نباشد و ترس های ادراکی ما را ندارند ،
شب انسان اولیه ،
شب دایناسور نبود
شب گرگها نبود ، شبی بود که فکر کند *کیست* آمدنش بهر چیست؟
*از آمدنم نبود گردون را سود*
*وز رفتن من جلال و جاهش نفزود*
*وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود*
*کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود*
آسمان و تمام داستان های اساطیری از الگوهای نجومی و تمام تخیل های توتمی ،تمام دانش ابتدایی برای درک فصل ها و تقویم و نقشه برای مسیرها بود و *شب* در آسمان چون کتابی عظیم و گشوده با نقاشی بی کرانه کیهانی سقفی بود بزرگتر از هر ال سی دی، آسمان ذهن شب انسان را نقاشی میکرد نه کاغذ دیواری اتاق خواب با گل های شیپوری ،
دانید سالها آسمان و ستاره شوارع رسیدن به درک زمین و زمان و چرخ گردان بود و منجم شرقی میدانست و ستاره شمر باستان بر رمزهایش آگاه بود؟ (شاید غلو هم شده) اما واقعیتهای ذهن به تعریف رسیدتا آنجا که به علم نیوتن و دگر دانشمندان در زبان عددی هم نائل شد...
اما هزاره ها قبل، شاعران یعنی اذهانی برجسته ایی که بیشترِ تراکمِ علومِ زمانه و ادب را با گوهری ذاتی و طبع هنر که در ایشان جمع بود و داشتند
و بنام حکیم شاعر میشناسیم
بی نیاز به شرح عددی هستند و زبانی از انرژی کلمه و ترکیب زبانی از هارمونی که روحی پشتش است دارند
از شمه عشق ، توشه دارند
توضیحِ شکوهِ هستی را در شمائلِ ذات سخن خود، انعکاس دادند.
انعکاس های اولیه، آینه های گوهری هستند که نور را، خورشید را،
روز را،
یک پیام خبری نمیداند. صنیع باشکوهی از شکفتن میداند، نوعی از شعور نبوتی یا شکلی از آن که در پیامبران بارز بوده
رسولان ایزدی هم اساس پردازش خدا را روشنایی دانند ...
فردوسی بزرگ در ستایش آفتاب میفرماید
*زیاقوت سرخ است چرخ کبود*
*نه از آب و گرد و نه از باد و دود*

*به چندین فروغ و به چندین چراغ*
*بیاراسته چون به نوروز باغ*

*روان اندر او گوهر دل‌فروز*
*کز او روشنایی گرفته است روز*

*ز خاور بر آید سوی باختر*
*نباشد از این یک روش راست‌تر*

*ایا آن که تو آفتابی همی*
*چه بودت که بر من نتابی همی*

این خورشید در سابژکتیو بازتاب امید دارد ، ترجمات ذهنی دلیل رفع سردی و تاریکی... شروع و آرزو دارد ...این ابتدای درک، منبع امید بخش بر انرژی زیستن در مسیر کمال را هادی است، چونانکه انتخاب بیت اول مقال حقیر اشارت به همین موضوع دارد که در سطور بالا ذکر شد و بیت را مجدد میآورم چون در تبین نیاز دارم برای ادامه آنچه لازم دانم بنویسم
میفرماید
*به نیروی یزدان پیروزگر*
*به بخت و به شمشیر و تیغ و هنر*
(در ابتدای مقال تیغِ هنر آوردم در نسخ بیشتر (تیغ و هنر) است ، اما در مفهوم و فحوای کلام شاعر یا حداقل استنباط من یکی است ، تیغِ هنر،
که معلوم است.
اما اگر رزم و شمشیر را هم مبارزه مثلا رزم دو پهلوان در استعاره یا قصه در نظر بگیریم رزم خودش از سخت ترین هنرهای بدنی و فکری است اساسا آدم متکامل میخواهد ( توضیح خارج از محور گفت اکنون میشود)
هنر چیست ، این هنری که همه سطور بالا را در مقدم آن ذکر شدم، بله از ارتباط هور و چشم و تصویر و حرکت ذهن و تباین ذهنِ کمالِ یاب انسان با موتورِ استارت خورشید است.
ساده و آبزورد بنظر میرسد در نوشتن!
به یک منشور دید نیاز است که آن منبع نور را در آن عبور دهد
*منشور فرهنگ رنگین کمان انسان را در اخلاق و کمال رنگ افشانی میکند*
(شعاری است اما در شعر)
، فردوسی میگوید *شمشیر است* *مثل تیغ آفتاب که پرده شب را میدرد* او در جاهای مختلف اشاراتی به فرهنگ دارد اما اینجا برترین ها را در مقام فرهنگ پروری داند *به یاری یزدان* *به پیروزگری* *به بخت *به *شمشیر هنر* محقق شود حال شمشیر هنر بر چه معناست توضیح آن شوخگین شدن هر نویسنده ایی است که برای شما ادیبان شرح کند! شمشیر هنر از دید من ایجاد سرگرمی و اندیشه است وابسته به گرایش خاصی نیست اساسا در ساحتی دیگر از بازی های زمان است رابطه با طبیعت و اخلاق و شکیبایی و پارسایی و کوشش دارد دروادی بازار و کوچه و خبر نیست ... اما خروجی فرهنگ چیزی جز حُسن رفتار هم نیست نباید باشد
جایی شنیده بودم فرد بی اخلاق هنرمند نمیشود یا اگر باشد هنرش سالم نیست (البته زندگی شخص را از اثر جدا دانسته اند منظور از بی اخلاق در کل عدم درک بدیهیات انسانی است..) و اساسا هنرمند خدا شناس است چون با شمشیر هنر که نیکی است بر زشتی پیروز شود همین وصف کم و بیش مترادف هایی دارد که زیاد شنیدیم و باز زیاد بشنویم هم کم است
*ارتقا فرهنگ عامه* این دهلیز برای عبور سعادت جمعی است ، اگر هم اکنون سعادت جمعی را در بهترین خو ها ، بهترین گفت ها ، راست گفتاری ها، انصاف داشتن ها و ...بدانیم چه آغازی یا (استارت) را برای مرور بهتر از سیر و بسط ادبیات کهن فرهنگ خود میشناسید ،
که در آغاز به *شناخت نور* استعاره روز و شکفتن امید اشارت کردم
شاید در این بخش طومار نوشتار از حوصله یا وقت شما خارج باشد.
در اینجا موضوع را دوست دارم در شمار بعدی مجدد پی بگیرم
اما از یکی شاعران قرن چهارم یک درک از صبا و پگاه ، نسیم و نیایش انتخاب کردم که بدون شرح برای اختتام این نوشته تقدیم میکنم از شاعر خوش قریحه
(کسائی)
*صبح آمد و علامت مصقول بر کشید*
*وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید*
(مصقول یعنی براق شدن، شمامه کافور یعنی بوی بهشتی)

*گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش*
*تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید*
(استعاره از تغییر وضع و زیباتر شدن در استعار به عشوه گری است، که توضیح آن از خود بیت بهتر نمیشود )
*در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب*
*ور چند جِرم ماه سر اندر سپر کشید*

*خورشید با سهیل عروسی کند همی*
*کز بامداد کِلّهٔ مصقول بر کشید*

*وان عکس آفتاب نگه کن ؛ علم علم*
*گویی به لاژورد می سرخ بر چکید*
(با سرعت آفتاب بر رنگ لاژوردِ کبودِ قبل بامداد، سرخی به رنگ شراب میزند)
*یا بر بنفشه زار گل نار سایه کرد*
*یا برگ لاله زار همی بر چکد به خوید*

*یا آتش شعاع ز مشرق فروختند*
*یا پرنیان لعل کسی باز گسترید*

*جام کبود و سرخ نبید آر ، کآسمان*
*گویی که جامهای کبود است پر نبید*

*جام کبود و بادهٔ سرخ و شعاع زرد*
*گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید*

*چون خوش بود نبید بر این تیغ آفتاب*
*خاصه که عکس او به نبید اندرون فتید*

*آن روشنی که چون به پیاله فرو چکد*
*گویی عقیق سرخ به لؤلؤ فرو چکید*

*وان صاف می که چون به کف دست بر نهی*
*کف از قدح ندانی ، نی از قدح نبید*

در این نبید صبح که به زیبایی بیان شده تصاویر را دقت و عنایت بفرمایید ، البته اگر زمان وقت دیدن مطلب برایتان کم است پیشنهادم این است هیچ شعری را نخوانید یا آهسته بخوانید ترکیبات:

علامت مصقول
شمامه کافور...عکس آفتاب
شعر کبود...کله مصقول
چتر ماه...لاژورد و می
بنفشه زار...گل نار..لاله زار..
آتش شعاع ...تیِغ آفتاب..باده سرخ ...شعاع زرد..جام کبود..

این شعر از *کسائی* بر مقدمه مبحث پر دلیل از میان صدها شعر دیگر ادیبان کهن چون مشتی نمونه خروار است ، عادت بر این که بیشتر بدانم تقاضا در اختتام مقال دارم اینکه تصحیح کنید یا بر موضوع مطروحه نقد یا افزون فرمایید.
با سپاس داریوش ثمر
آذر۱۴۰۳.