*سخن تازه کجاست شماره -۱*
مشق از داریوش ثمر؛
در اثر ادیبان پارسی گو نکته های است که اساسا ریتم زندگی را میتواند متعادل یا شدت بخشد برای اینکه تصویر ایجادی هنر در ذهن سوال برانگیز است ، انسان هم در سوالات عمیق به ابتدایی ترین شکل انسان اولیه بی کلام ، آوا و صدای نفس درآورده و چیزی مثل آه، یا آهان یا هی یا هین ،را بروز میکند ، این اصوات جسمی انعکاس روحی اند در احساس دریافت یک تازگی اما الکن ، یعنی روح به یک چیزی رسیده که هنر آن فاصله ندارد ، اما وسیله گفتنش نیست. (هین ) صدای بشر شرقی هست که میگه؛ ، بیا ، بشتاب ، بیا به (این قضیه فکر کن!) لحن ادیبانه در درک یک صوفی ، مولوی بلخی در ابیات میفرماید؛
*هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود*
*وارهد از حد جهان بی حدو اندازه شود*
ظاهر خیلی ساده است ، انگار از شدت عمق معنی ساده نمایی شده ، اما سخن تازه چیست؟ ، چون به قول حکیم طوس که گفت؛ *سخن هرچه گویم همه گفته اند* فردوسی خیال مخاطب را راحت میکند و میگوید سخن تازه ندارم، اتفاقا گذشته را بازگو میکنم. واگر چنین کنم بر درخت برومند کهن جا دارم ، دقیقا همین است دوستان چه موضوعاتی را میشناسید که تکرار نشده باشند؟ هرچیزی که احساس کنیم پدیده ایی تازه است در قبل اتفاق افتاده حتی همه علوم انگار قبلا فتح شده (حال به شکل کلی در باب سخن) استدلال پرسشی مطروحه حامل این است کهِ سخنِ تازه چه میتواند باشد *دو جهان را تازه کند* عمق پرسش همینجا مطرح است دو سرا، دو جهان دو زندگی ، قبل و بعد از مرگ ‌ چه میتواند باشد که تجربه نشده باشد؟ ظاهرا آگاهی بسیط تری وجود دارد که قابل تعریف به زبان علوم نیست یا نشده اما چیزی شبیه پشت پردهِ رازِ هستی است که شاعر بزرگ مولوی بلخی درک کرده است و در کلام فقط به زبان پرسش و تمثیل و تلمیح برای مخاطب اقتناع کرده و قابل ترجمه ندانسته است یا میگوید مثل چهچه بلبل و تحریر و اصوات موسیقایی و آواز شرقی این شکلی است،
یا انسان به رنگ خاک سیهِ جسم شود در عقوبت و دفن شود یا در تبدیل به اثر شده مثل آوازه شده و زمزمه وار باقی میماند و برای دومی یک برهان میآورد(جوهر ذات) میگوید؛
*آب چه دانست که او گوهر گوینده شود*
*خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود*
ترکیب غمزه غمازه یعنی دلربایی بانویی افسونگر چطور از یک ماده اورگانیک اولیه جسمی زیبا میشود ، انسان در مصرع اول (گوهر گوینده) *سخن* را کسب میکند و در کمال و جمال به غمازه اشارت کرده و در ادامه مولوی به *نافه صالح* تلمیح دینی از کوه زاده شدن صالح اشارت دارد... ،
اما اجازت دهید در همان موضوع *سخن تازه* بمانیم و وارد عرفان مولوی نشویم، واقعا سخن تازه کجاست؟ شکل تازه هست؟ فرمت نو هست؟ آیا تازه شکل جدید هندسی سخن قبل نیست؟ اگر در سخن تازه *فرخی سیستانی* اشارتی داشته بجا هست نظر کنیم
*فسانه گشت و کهن شد حدیث سکندر*
*سخن، نو آر که نو را حلاوتی ست دگر*
این شیرینی و حلاوت سخن نو برای کهنه شدن داستان ها نیست بنظرم برای گشودن دریچه نو به ذهن است که طیف رنگی متفاوت با افسانه دارد نه رد کننده آن (البته این بیت در میان مدح فتح سومنات هندی محمود غزنوی است)
اما به خود تفکر شاعر در لایه دوم دقت کنیم میگوید این هم همان شکل است یک جذابیت تعریفی قدیمی در رنگ تازه، اسکندر حذف شده محمود در افسانه وارد شده این نکته شاعر است
(نکته ایی فرهنگی) همینجا کات میکنیم به *خاقانی*
که به استعاره یا همان تعریض که با احترام به شاعران قبلی نقدشان کرده مثلا (عنصری) و میگوید سخن تازه دارد، سخن تازه او نیز در راز و نیایش پیچیده شده و وزن و تصاویری بلحق تازه دارد، خاقانی سخت کشف میشود و سخن تازه و تصویر بدیع و ناب دارد اما مثل( گونه حافظ هم همین است) پرده را صلاح نمیداند که کامل بگشاید
*به تعریض گفتی که خاقانیا*
*چه خوش داشت نظم و روان عنصری*
*بلی شاعری بود صاحبقران*
*زممدوح صاحبقران عنصری*
*مرا، شیوه خاص وتازه است و داشت*
*همان شیوه باستان عنصری*
در ادامه ابیات به *طبع* حیلت (*شیوه*) ، امضا صاحب اثر، تحقیق و زهد، وعظ هم اشارت دارد که نیاز *سخن تازه* است،
در اندازه ایی نخواهیم بود که گفتار حکیمان باستانی شعر و چکامه را نقد کنیم به همین دلیل به حافظ نپردازیم،
ولی درک میکنیم که وجد و انبساط روحی انسان شعف همان سخن تازه است که کلمه ندارد یا فقط تشبیه میشود به شکل هایی که دستگاه ادراکی ما که ماشین ذهن ماست و مثلا با صفر و یک کار میکند... ولی پیامها شاید ساده مثل فانوس دریایی قابل دیدن باشد یا شاید مثل خط نابینایان گونه ایی دیگر لمسی باشد ، یا مثل امواجی که از کنار ماعبور میکند ولی گیرنده برای فهم آن نداریم
*نظامی گنجوی* میگوید شعبده بازی است و سخن او سخنی است که نیاز به تشبیه مصطبه و میخانه ندارد و با دل حرف میزند
*عاریت کس نپذیرفته ام*
*آنچه دلم گفت بگو گفته ام*
*شعبده تازه برانگیخته ام*
*هیکلی از قالب نو ریخته ام* اشارت خودش به قالب نو به فرمت تازه یک موضوع کهنه در مخزن اسرار خودش است و در ادامه این ابیات معروف گوید شعر را از میخانه جدا کرده و در صومعه بنیاد کرده ، قالب نو منظورش اوزان عروضی وزن تازه نبوده چون بر وزن قدیم گفته اما گوید که همان تازه است،
باز سوال اول مقال حقیر را بازگو میکنم چه سخن تازه ایی میتوان یافت که جدا از قالب فحوای تازه داشته باشد، البته درست است که به تعداد انسان ها ممکن است معناهای گوناگون باشد اما انگار طیف محدود و مشخصه رنگی دارند یعنی از مثلا ۲۴ رنگ مداد رنگی هم ترکیب رنگ تازه بوجود نمیاد ،
حال جدا از تازگی زیور ادبی، زیور هنری، زیورهای با ادعای نوآوری در اقسام هنر جدا از زیور اجرای اثر
سخن تازه چه میشود یافت؟
اینجا است که ادیب فلسفه دان بسیارچیز میتواند طرح نو دراندازد،
اجازت دهید در مقال و مجالی دیگر در باب آن مشق کنم و تقدیمتان کنم .
با سپاس داریوش ثمر.
دی ۱۴۰۳.