از شاهنامه درباب پایداری مردان ایران زمین
*درباب پایداری و استقامت مردان ایران*
از نامه باستانِ حکیم طوس
مشق از داریوش ثمر؛
بیشمار ایثار در تاریخ این دیار به یادگار
ما را فخر است
و سرافرازی پایدار.
دوستان از شاهنامه فردوسی در میانه جنگ با فراسیاب تورانی وهمراهی خاقان چین برای حمله به ایران،
وصف مرامِ مردان کارزار وطن برای کین خواهی و استقامت و مرزبانی بوم وبر کهن ستودنی است،
چند بیت از آن و کمی تشریح و تاویل این حقیررا پذیرا باشید؛
فرمانروای بدمنش و پلید ترکان تورانی بنام (کافور) در این مقطع از داستان در دژی مستحکم بنام شهر بیداد حاکم است و بدخواه ایرانی و ایران زمین است و نبردی در میگیرد و کافور اندکی پیش میراند اما *رستم* فرا میرسد؛
*بپوشید کافور خفتان جنگ ،،همه شهر با او بسان پلنگ*
*کمندافگن و زورمندان بدند،،برزم اندرون پیل دندان بدند*
*چو گستهم گیتی بران گونه دید،،جهان در کف دیو وارونه دید*
*بفرمود تا تیر باران کنند،،بریشان کمین سواران کنند*
*چنین گفت کافور با سرکشان،،که سندان نگیرد ز پیکان نشان*
*همه تیغ و گرز و کمند آورید،،سر سرکشان را ببند آورید*
*زمانی بران سان برآویختند،،که آتش ز دریا برانگیختند*
*فراوان ز ایرانیان کشته شد،،بسر بر سپهر بلا گشته شد*
گستهم از یاران سپاه رستم با گروهان خود در تنگنای جنگ است و کافور برشرایط میدان مسلط است ، گستهم به بیژن میگوید هرچه زودتر به رستم که هنوز به این منطقه نپیوسته خبر دهند که با گارد دویست نفره خود بیاید ، چون بسیاری از سواران ایران توسط کافور کشته شده اند؛
*به بیژن چنین گفت گستهم زود*
*که لختی عنانت بباید بسود*
*برستم بگویی که چندین مایست*
*بجنبان عنان با سواری دویست*
*بشد بیژن گیو برسان باد*
*سخن بر تهمتن همه کرد یاد*
*گران کرد رستم زمانی رکیب*
*ندانست لشکر فراز از نشیب*
*بدانسان بیامد بدان رزمگاه*
*که باد اندر آید ز کوه سیاه*
*فراوان ز ایرانیان کشته دید*
*بسی سرکش از جنگ برگشته دید*
رستم تا وضعیت یاران سپاه را اینگونه میابد به کافور بانگ میزند و اورا (سگ بد گوهر) میخواند که هنگام کشته شدنش آمده
*بکافور گفت ای سگ بدگهر**
*کنون رزم و رنج تو آمد بسر*
طی توصیفی زیبا وشورانگیز تصویر و رزم رستم و بر تارک کافور کوبیدن را میبینیم؛
*یکی حمله آورد کافور سخت*
*بران بارور خسروانی درخت*
*بینداخت تیغی بکردار تیر*
*که آید مگر بر یل شیرگیر*
*بپیش اندر آورد رستم سپر*
*فرو ماند کافور پرخاشخر*
*کمندی بینداخت بر سوی طوس*
*بسی کرد رستم برو بر فسوس*
*عمودی بزد بر سرش پور زال*
*که بر هم شکستش سر و ترگ و یال*
به تصاویر و تکنیک رزمی رستم دقت کنیم اول کافور بد سگال حمله ور شده و بارانی از تیغ هایی پرتابه به سوی رستم میفرستد
اینجا فردوسی برای رستم صفت (بار ور درخت خسروانی) را انتخاب کرده تا این شیر رزمی ایران را همواره از خرد و نیکی اندیشه حتی در رزم دور ندانیم
(صفت مذکور خسروانی درخت حاوی مسلک و مشتمل بر اخلاق و منش و دینداری است که تمام نیکی های یک جوانمرد را برای کمال انسانی دارد و بعدها به نام حکمت خسروانی در ادبیات مطرح میشود ) ، حال کافور که تیغ ها را برای زخمی کردن رستم میفرستد.، .رستم سریعا سپر گرفته و آنها را دفع میکند ،
وبعد رستم با حرکتی شیر اوژن ، عمود یا همان گرز معروفش چنان بر سر کافور میکوبد که کلاه خود و مغزش را یکی کرده درجا هلاکش میکند
الباقیِ افراد لشکر کافور، به (دژ بیداد) برمیگردند و پنهان میشوند در التماس و لابه و تمنا از رستم طلب بخشش و پیشنهاد زر و غیرو... دارند ، اما از آنجا که رستم چون میداند توبه گرگان مرگ است از ایزد به دلیل عدم امکان برگشت عده ایی بدکردار و عدم اصلاح پزیری ایشان ناپذیر مسجل میداند که نابودی آنان به نفع ایران و ضامن بقای پاکی ایران است،
دژ را گشوده و همه آن پرخاشخران را نابود و لگدمال میکند و دیگران را اسیر میکند...
*در دژ ببستند وز باره تیز،، برآمد خروشیدن رستخیز*
رستم با تکنیک جنگی سپاه را به چهار قسم توسط بیژن و گستهم و دیگران بخش میکنند و درگوشه های دژ شهر بیداد با آتش رخنه ایجاد میکنند و وارد میشوند...؛
*برفتند با نیزهداران بهم*
*بپیش اندرون بیژن و گستهم*
*دم آتش تیز و باران تیر*
*هزیمت بود زان سپس ناگزیر*
*چو از بارهٔ دژ بیرون شدند*
*گریزان گریزان بهامون شدند*
*در دژ ببست آن زمان جنگجوی*
*بتاراج و کشتن نهادند روی*
*چه مایه بکشتند و چندی اسیر*
*ببردند زان شهر برنا و پیر*
*بسی سیم و زر و گرانمایه چیز*
*ستور و غلام و پرستار نیز*
*تهمتن بیامد سر و تن بشست*
*بپیش جهانداور آمد نخست*
وقتی فتح دژ بیداد انجام میشود رستم اول کار به نیایش و ستایش خدا میپردازد و به دیگر یاران سپاه ایران میگوید به نیایش و نماز بنشینند، انان ایدون کرده و بعد از نیایش رستم را تقدیر و تکریم میکنند...
*تهمتن بیامد سر و تن بشست*
*بپیش جهانداور آمد نخست*
*ز پیروز گشتن نیایش گرفت*
*جهان آفرین را ستایش گرفت*
*بایرانیان گفت با کردگار*
*بیامد نهانی هم از آشکار*
*به پیروزی اندر نیایش کنید*
*جهان آفرین را ستایش کنید*
*بزرگان بپیش جهانآفرین*
*نیایش گرفتند سر بر زمین*
*چو از پاک یزدان بپرداختند*
*بران نامدار آفرین ساختند*
*که هر کس که چون تو نباشد بجنگ*
*نشستن به آید بنام و به ننگ*
*تن پیل داری و چنگال شیر*
*زمانی نباشی ز پیگار سیر*
رستم اشارت میکند که کار رزم و جنگ را به انتها رسانده تا دشمن باقی نماند
و این هدیه خداوند داد است از بیداد، (نکته ؛ ترکان در شاهنامه ترکان منطقه توران هستند یعنی بین مغول ها و سرزمین ختن و چین ...)
*تهمتن چنین گفت کین زور و فر*
*یکی خلعتی باشد از دادگر*
*شما سربسر بهره دارید زین*
*نه جای گلهست از جهان آفرین*
*بفرمود تا گیو با ده هزار*
*سپردار و بر گستوان ور سوار*
*شود تازیان تا بمرز ختن*
*نماند که ترکان شوند انجمن*
بعد تصویر شب را به زیبایی داریم که ماه نیز بر احوال زمین خمیده و متفکر است ...
*چو بنمود شب جعد زلف سیاه*
*از اندیشه خمیده شد پشت ماه*
برای اینکه طومار نوشتار وقت مناسب داشته باشد در این شمار از این مطلب
از شما تشکر کرده
و سپاس دارم
د ثمر.