جارچی ها زیر بازارچه وجدان
در باب تجاهل و وجدان مشق از د ثمر
*جارچی های زیر بازارچه وجدان*
نویسنده: داریوش ثمر.
از میان جزر و مد حاصل از قوه مخیله حقیر پس از آنکه روزها و سالها منفصل از آرزو و متردد از پذیرش زندگی با کومه ایی از تجربه های بی وزن عمدتا تلخ یا بی مزه از جنس خاطره و صوت و تصویر با این پشته بزرگ در پس کوچه های عمر حرکت داشته ام، و جز و مد قوه خیال به واسطه علقه هنر ،چون کلاه کاسکت برسرم سنگین بوده
این اواخر، آدرس هفت شهر را پرسان بودم ولی تازه متوجه شدم کلا در وادی حیرت صعب العبور ، دور یک میدان چون خر عصاری چرخ میزدم همین اواخر ، هفت شهر را چون افسانه یافتم دراین وادی و شهر پویان و جویان شدم این شهر که عارضم عرفانی نیست ولی نزدیک واقعیت است چون از دل وقایع ساخته شده، باواقعیت متفاوت است
اما یک دیواره های شفاف بازشناسنده هم دارد ، چطور بگم مثل آینه های توالت عمومی میشه خودتو توش پیدا کنی اگه بشناسی! چون شکل اصلی با ظاهر یکی نیست ، شاید بخاطر آینه مقعر باشه
وقتی هم که منفصل از سیل عامه باشید ممکنه سرتو نندازی زیر دقت کنی زاویه ها و آینه های خاصی هم پیدا میشه! به هر روی از چرخش عصاری واسادم و از فلکه خارج شدم دنبال وادی تازه جستم با اشتیاق در باریکه کوچه هایی قدیمی قدم زدم، مثل کوچه قهرو آشتی،و اشغال جمع میکردم، دردهای بزرگ حاوی حقارت انسانی همجا ریخته بود جمع میکردم و در کومه میانداختم، این دردها از جنس آه یا ناله یا صدا و ناسزا و گاهی خنده های زننده است و گاهی قصه یک عمر رنج و زجر یکی بدبخت، در یکی یا چند جمله است،
جمله هایی خشک و کپک دار که مثل نان خشک پودر میشدن ، سنگین نیست و چون نامرعی هست کسی زباله گردی ام را نمیبیند،
ولی بار غم کمرم را دوتا کرده کوله ام را چون نمیبینن فکر میکنن من خمیده، مشکل شکستگی کمر دارم،
البته من تو دردهای کف کوچه بازار عتیقه شناسی میکنم، چون این دردها که جمع میکنم دلایل عمیق و عتیق فرهنگی داره دوست دارم بشناسم
اما شکل اون مذبوله شده چه کنم این هم رنج برای پیدا کردن رنجهاست
به هر روی از میدان تکراری حیرت ،
گریز زدم و در یکی از کوچه ها، بازارچه ایی، رقت انگیز در گذری تنگ پدیدار شد،
و سرو صدایی از دور نزدیک میشد با رسیدنم
سر نبش یکی شیدا داشت این جمله رو از مکبث از بر میکرد شاید هم تئاتری پیری بود که نشناختم،
داد میزد؛
فردا و فردا و فردا،
می خزد با گام های کوچک از روزی به روزی
تا که بسپارد به پایان رشته ی طومارِ هر دوران.
و دیروزان و دیروزان کجا بوده است ما دیوانگان را جز نشانی از غباراندوده راهِ مرگ.
فرو میر آی، اِی شمعک، فرو میر، آی، که نباشد زندگانی هیچ اِلّا سایه ای لغزان و بازی های بازی پیشه ای نادان که بازد چندگاهی پرخروش و جوش نقشی اَندرین میدان و آنگه هیچ. زندگی افسانه ای است کز لب شوریده مغزی گفته آید سر به سر خشم و خروش و غرش و غوغا، لیک بی معنا لیک بی معنا را چند بار تکرار میکرد ،
کنارش نشستم و کومه ام را وارسی کردم میان دردهای جمع شده از اصوات، خرده هایی از نقرهای صبر میافتم عجب نقره هایی اما خرده و شکسته چون که جمع نشده بودن تا صبر شخصت رو بسازن با خروش عصبانیت اون شخص خرد شده بودن با کتک کاری اون با زن و بچه پودر شده و با امواج صوت به کوچه ریخته بودن درست جلوی پاهام
در کومه پرت شده های، فیروزه خرد پیدا میکردم عجب تیکه هایی خوش رنگی اما حیف که شخص و جوانمردی اش را شکسته بود و کف خیابان پرت کرده بود یا از پشت تلفن حین عبور با بیشمار دروغ کوچه را پر کرده بود ...
همینطور جواهرات خردکی که همه از فضایل فرهنگی بودند اما در رذایل رفتاری زباله و گم شده بودن رو وارسی میکردم
کومه ام را جمع و جور کردم به مرد هنر پیشه گفتم در اون بازارچه چرک و تار چه میفروشند؟ و چقدر جارچی دارد! ،
گفت ؛ الان روز حراجی هست
گفتم؛ حراج چی؟
گفت؛ هرچی که نیاز زندگی مرفه بی درد باشه!
رفتم جلو یکی هوار میزد؛
تجاهل دارم ، تجاهل اصل علی چپ اصل ، تر وتازه شیرین و آبدار تجاهل بدم آقا بدو تجاهل آی تجاهل...
گفتم؛ برا چی خوبه؟
گفت؛ ای بابا کجای کاری مرد حسابی تجاهل نخوری که روزت شب نمیشه ، باعث میشه که نمیبینی ، نمیشنوی به به تازه اگر ببینی و بشنوی این میوه زبونت رو باز میکنه که اساسا جهل داری نمیفهمی
ها چطوره؟ از این بهتر ؟ فقط زیاددبخوری دل درد داره گفته باشم.. فقط سبدی دارم کیلویی و سوا کردی نیست بدم خدمتون؟
نه آقا ممنون،
برو عمو بزا به کسب کارمون برسیم دست نزن بفرما برو آقا مشتری نیستی...
جلوتری میگفت ؛
آی خونه دار بچه دار زنبیل و بردار وبیار این تجاهل ها جدیده نوبره فصله شفا بخشه ، دل درد تجاهل کوچه علی چپ هم نداره .،
گفتم چطور ، گفت؛
اینا برادر، جوری عمل اومده با کود وبذر خارجی، شفاش این که ، بخشی از یک واقعیت رو که دوست داری جدا کرده اون رو تو ذهنت بزرگ میکنه تا بقیه واقعیت زشت رو نبینی یا نخوای ببینی ، چند کیلو میخای؟
گفتم یکم سخت نیست آدم بخشی رو ببینه بخشی رو نبینه؟
گفت ؛ نخوردی نمیدونی ولش کن از اون بهتر دارم بفرما مرکب اما گرونه برا شما تخفیف دارم... بفرما جهل مرکب عجب مرکبی هم هست ترکیب خالص نه چیزی میدانی با این جهل نه عنوان میکنی که نادانی دیگه چی بهتر میخوای؟
خوبه؟
نه آقا ممنون ...
دیگری ؛ بیا بسیط ببر جهل بسیط ارزون هم دارم ...
گفتم ببخشید این بازارچه اسمش چیه ، گفت اون بالا رو بخون بازارچه (تخلیه وجدان) اما کاشی لغت تخلیه اش افتاده فقط بازارچه و وجدان مونده ...
با سپاس داریوش ثمر
اخر امرداد۱۴۰۴.