در ادامه مطلب شماره یک از نمای کلی به مشروطه پرداختم و اینک؛

*نگاهی به ادبیات روزگار مشروطه* (شمار ۲)
نویسنده؛ داریوش ثمر؛
یک تحول فکری بزرگ در ایران به یاری و نصرت امیر کبیر در
تاریخ ششم دی ۱۲۳۰ خورشیدی (۱۸۵۱ میلادی) به منصه ظهور رسید ساختمان پزوهش علم و فن بنام زیبای، دارالفنون در خیابان ناصر خسرو با شکوهی شایسته دانش آموختن ساخته شد (اکنون موزه آموزش نوین است) آری دانشگاه نه برابری با سطح کمبریج یا دانشگاهای روز دنیا داشت ، اما با اندیشه سطح آکادمی را ساختن و بالابردن علم و نیت مدرنیزاسون کردن جامعه ی عمدتا کم سواد و قجر زده ساخته شده بود با شناخت علوم روز اروپا،
وقتی افتتاح شد و چند استاد اروپایی عمدتا از اتریش در رشته های مختلف علمی به دعوت امیر کبیر برای آموزش به ایران راهی شدند و دعوت امیر کبیر را اجابت کردند که، دو روز قبل از رسیدن، ایشان میرزا تقی خان امیر کبیر از سمت خود به دلیل حسادتها و کینه ها و بدگویی ها و بدبینی های دربار ناصر شاه خلع مقام شده بود و تبعید!!...
اما امیرکبیر همچنان دلواپس آموزش بود و به یکی از پیشکاران حکومتی (داوود خان) توصیه کرد؛ اساتید اروپایی را گرم استقبال کنند در عدم حضورش و خب استقبال سرد بود و استادان اتریشی انواع علوم هم دلسرد شدند،...
این بی رمقی حکومتی در جذب و کسب دانش در چه زمانی هم گل کرد درست در فرصت خوبی که برای پر کردن فاصله علمی با صنعت غرب زمان جهش بود ، غرب به رشد خود با سرعت ادامه داد و پایه های دانشگاه در مملکت فاخره ی عهد قجری ما مخدوش مشغله های خرافی بود و مشحون از افراد بادمجان دورقاب چین درباری، کم کردن فاصله علمی با مغرب به تاخیر زیاد افتاد خیلی زیاد ، اکنون آنرا حس میکنیم و فاصله از زمین تا ماه گردون شد طی مدت کوتاهی یعنی اواسط قرن ۱۸ واقعا میشد امکان حرکت و همت جمعی بود برای استارت عظیم صنعتی اما انگار کل جماعت مسول آن روزگار ترجیح دادن همان شکل باشند ولی مردمان با روح زمان تعالی و پیشرفت میخواستند
اما حاکمان ایران منگ بوده و در سطحی باورنکردنی عقب افتاده (البته از تمایلات ناصر الدین شاه به فرنگی شدن نمیشود گذشت ، اما اراده کم کردن فاصله علمی تمدنی سست بود)
ضمن اینکه باید استنباط این حقیر را افزون کنم که اندیشمندان فلسفی تجربگرا و خرد ورز غربی ، دستگاه فلسفی قرن هجدهم بسیار پویا بود شالوده رشد از دیدگاهای فلسفی پایگذاری شد و گاهی تضادهای فلاسفه رشد دیدگاه ها را ساخت و استحکام میداد نظریات و مثلا از هولباخ که جهان را ماشین کیهانی میدانست تا دکارت که معتقد بود خود انسان یک دستگاه پیچیده و دقیق دارای روح است جرقه عصر مکانیک از ایده به اجرا رسید دستگاه ها ساخته شدند و سرمایه گذراری علمی اروپاییان بی دریغ بود از ساعت تا کشتی های غولپیکر آنچه میشود لیست کرد در آن قرن بیشمار است در این سو در شرق آفتاب خورده هنوز باید جن را با چماغ از بدن زن در حال زایمان بیرون میراندند ...
اما آنسو که یک دو قرنی قبل ترش، آنها زمانی با گاری و قاطر برای یافتن جرعه ایی علم از مثلا ابن سینا یا دیگر حکیمان ایران از اروپا مسیر را افتان و خیزان تا اصفهان میآمدند و مدهوش علم و معماری و پزشکی بودند به واسطه نهضت ترجمه علم اینطرف را استخراج کرده و دور شدند ....آنها هنگام سوار بودن بر لوکوموتیو به کشیدن خطوط تلفن فکر میکردند ...اما مشرق زمان مشروط ما هنوز صنایع دستی رنج کشیده در ظلم صاحبکاران را به بافت قالی و یا صنعت رنگرزی یا حجره های ترکیبات عطاری بسنده یافته بود ،
نه راهی
نه راه آهنی و
نه تلگرافی، هیچ...
و چه نوسانی ، چرا که در عصر قبل این قاجارها ، کریم خان زند که نمونه اول دموکراسی ایرانی است با همان اتیکت وکیل الرعایا کوشش بر کسب علم و صنعتی شدن دیده میشد اما چه حیف که دوران کریم خان کوتاه بود
به هر روی موج انقلاب کبیر فرانسه ، اصلاحات قضایی و اقتصادی و اجتماعی در جهان کم پوشش خبری به شرق میرسید اولین سیاحان ایرانی آنزمان دانش پژوه بودند زبان فرانسه آموخته و در وادی علم رهی شدند اسامی اولیه تحصیل خارجه چون ؛
میرزا محمد صالح شیرازی که به سال ۱۸۱۵ میلادی به لندن رفت و در تاریخ زبان لاتین و فرانسه و انگلیسی کار آموخته شد و اوست که وقتی برمیگردد ضرورت چاپخانه را حس کرده و برای آن اقدام میکند که (کاغذ اخبار) اولین روزنامه حاصل کار میرزای شیرازی است او روابط دیپلماتیک میگیرد و بعد پنج فرد با استعداد را برای دانشجوی به اروپا اعزام میکند و در همان وقت مدارس زبان انگلیسی هم کلید میخورد اولین آن در تبریز است ، میرزا صالح شیرازی بنیاد دیوانخانه با قاضیان جوان را برای گسترش عدل هم برقرار میکند و مهاجران خارجی را برای سرمایه گذاری و ایجاد کارخانه ترقیب میکند و همچنین فنون نظامی ...اینجا این زمان را آغاز رخت کندن قجری میدانن و بیداری ایرانی نام میگیرد در راه این بیداری میرزا قاسم مهر آبادی با لقب امیر کبیر که توضیحش گفته شد محور ظهور بیداری بهنگام است که در بالا گفتم و کامل کنم به قهر و بد گویی آقایان دربار نزدیک به سفارت انگلیس یعنی ایلچی و آقاسی دچار شده و حذف میگردد (روانش شاد) امیر کبیر به تزار روسیه اتکا داشت برخی دربار به انگلیس و خب این وسط متاسفانه استعمار چرک این دول جهان خوار هم مانع بزرگی بوده ، نه کمتر از بی کفایتی حاکمه!
به هر روی دارالفنون در زمان نزدیک مشروطه یک پایگاه علم بزرگ است برای ایران و از فنون نظامی تا هنر تئاتر در دایره آموزش داشته در ۱۲۲۹ خورشیدی روزنامه وقایع اتفاقه مرقوم میشود و به اخبار داخلی و خارجی میپردازد در صفحه خارجه رویدادهای علمی منعکس میشود و صفحه حوادث هم دارد و حتی مطالبی برای کودکان
این دقت به همه قشرها شایان تقدیر بوده و یک حرکت فرهنگی بزرگ...
بعد از دلخراش مرگ یا قتل امیرکبیر در کاشان
سیاست مدارهای اصلاح گر دیگری در همان زمانها ظهور دارند چون سپهسالار میرزا حسین قزوینی یا موشیر الدوله و ایشان نیز به دلیل حضور در استانبول با گروه (عثمانی های جوان) که اندیشمند آزادی خواه ترکیه بودند ارتباط و تاثیر میگیرد
موشیر الدوله و یوسف مستشارالدوله به ساماندهی ارتش ، نظمیه، و حتی ایجاد صندوق شکایات مردمی میپردازند که صندوق عرایض نام دارد
اداره پست و دیگر چیزهای عمومی را کلید میزنند و روزنامه ها فوران میکند و بعد به میرزا فتحعلی آخوند زاده اشارت کنم که در آثار ادب کهن پارسی تلاش میکند ادیب و نظریه پرداز تاریخ ، سیاست وحتی دیانت هم هست .....
اجازت دهید تا اینجا بایستم و از روزنامه های آن دوران یک نگاه به شخصیت ادیب و مردمی سید اشرف و روزنامه اش بیندازیم
نسیم شمال
سید اشرف الدین ، مدیر و دبیر روزنامه نسیم شمال،
از میان مردم بیرون آمد با مردم زیست در میان مردم فرو رفت ، شاید هنوز هم در میان مردم باشد!.
(این شرح از سعید نفیسی است که خلاصه نویسی مکردم تا در مقال جا شود)
او نه وزیر شد نه وکیل شد نه پولی بهم زد، نه روز ولادت او را کسی جشن گرفت حتی در مرگش هم خود شاهد بودم ختم نگذاشتند!،
ساده ، بی ادعا و بی آزار ، پاکدامن و مردی بود مودب و فروتن،
برای مردم خرده پای بی کس می نوشت و گدای راه نشین را بر مالدار کاخ نشین ترجیح می داد،
در کوچه و بازار اشعارش را برای مردم میخواند،
هر روز و هرشب شعر میگفت و هر هفته نشریه چاپ میکرد و به دست مردم می داد،
نزدیک بیست سال هر هفته روزنامه نسیم شمال در چهارصفحه کوچک به قطع کاغذهای یک ورقی امروز چاپ میکرد و به دست مردم می داد،
و مردم هنگامی که نسیم شمال را پخش میکردند راستی هجوم می آوردند و دست به دست می گرداندند ، سر گذرها در قهوه خانه ها برای هم و برای بیسوادان میخواندند مردم حلقه زده روی خاک نشسته و گوش میدادند،
مردم او را بنام آقای نسیم شمال میشناختند،
هفته ایی نبود که این روزنامه ولوله ایی در تهران راه نیندازد، دولت ها از او به ستوه می آمدند، اما با او چه میتوانستند بکنند؟ مردی آسمان جل ،فقیر و وارسته ایی بی اعتنا به همه چیز! به دردشان نمیخورد او را جلب کنند ، مگر در زندان هم آرام می نشست ؟!
او حافظه عجیبی داشت و اکثر اشعار را از حفظ میخواند زیاد هم به کاغذ و قلم محتاج نبود،
اشرف الدین در ضلع شرقی مدرسه صدر جلو مسجدشاه حجره ایی تنگ و تاریک داشت، اثاثه محقر و پاکیزه داشت که از فروش روزنامه خریده بود
من آن ایام یازده ساله بودم و در گیر ودار مشروطه خواهان و مستبدان ، او به میدان می آمد و اشعاری در نکوهش زشتکاری های محمد علی شاه ، امیر بهادر و اعوان و انصار ایشان میگفت، که مردم دهان به دهان تکرار میکردند،
اما
سران مشروطه هیچ جا از او نامی نبردند، این حق ناشناسی از جانب کسانی بود که از خوان نعمت بیدریغ او بهره ها بردند و مال ها انباشته کردند!!
یقین داشته باشید اجر او در آزادی ایران کمتر از ستارخان پهلوان نبود حتی او در قزوین تفنگ هم دست گرفته با مجاهدان دسته محمد ولی تنکابنی (سپهدار اعظم) در فتح تهران مبارزه هم کرده بود،
آزاداندیشی این مرد عجیب بود، در او تعصب نبود، لطایف بسیار داشت، قصه های شیرین بسیار بلد بود، و خزانه ایی از ادبیات با خود داشت، کینه هیچ کس را نداشت، از کسی بد نمیگفت، ولی همه را مسخره میکرد،
کاش باز کسی بود که این مردم که هیچ عبرت نمی گیرند ، زشت و زیبا نمی دانند، در پی شهوت اند استهزا کند،
در کوچه سلام مردم را سلاآم جآنم جواب میداد،
راستی جان او نثار همین ملت بود!
در فکر این نبود از استقبال مردم سودی ببرد یا رای جمع کند با وجودیکه در مردم نفوذ داشت ، در حجره تنگ خود می نشست،
خودش حکایت کرد در جوانی دلداده دختری از خاندان خود بود ، اما دختر را به او ندادند چون شاعر مسلک و بی اعتنا به زندگی بوده ، به همین دلیل سراسر زندگی مجرد بود،
سرانجام او در کهولت سن و ظاهرا انچه نتیجه زندگی مردان آزاده است متاسفانه به دارالمجانین یا تیمارستان انتقال دادند و اتاقی در حیاط پشتی یک تیمارستان محل زندگی او بود،
اما نمیفهمیدم چه نشانه ایی از جنون در او بود؟ او بیمار نبود و این به تیمارستان افکندنش یک معمای بزرگ است!
خبر مرگش را هم به کسی نگفتند،
نمیدانیم راستی او مُرد؟
در پایان زندگی قبل از مرگش دو جلد از اشعارش در بمبئی چاپ شده بود که به سرعت تمام گشت،
ظاهرا عده ایی هم رندانه بهانه جویی کردند که اندوخته مالی او را بربایند
از این مردم هرچه بگویی برمیآید،
در تیمارستان جز یکی دو شاگرد کسی به سراغش نمیرفت
او هفتاد سال بین همین مردم زیست با پاکی و عشق به آنان!

سعی دارم در ادامه مطلب در شمار ۳ ، مجدد مشق تقدیم شما کنم در وقتی دیگر.
منابع؛ (تاریخ مشروطه و ادیبان معاصر) (دکتر اسماعیل حاکمی)
(پیشگفتار دفتر چهلم طنز آوران نمایش ، داریوش مودبیان)
با سپاس داریوش ثمر.
آخر امرداد ۱۴۰۴.